جدول جو
جدول جو

معنی آخورک - جستجوی لغت در جدول جو

آخورک
(خُ رَ)
رجوع به آخرک و آخره شود
لغت نامه دهخدا
آخورک
آخر کوچک آخر خرد، تر قوه چنبر گردن
تصویری از آخورک
تصویر آخورک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخور
تصویر آخور
طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، کنایه از اسطبل، طویله، آخورگاه
آخور کسی پر بودن: کنایه از بی نیازی او از لحاظ مادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورک
تصویر آورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نرموره، بازپیچ، پالوازه، بادپیچ، اورک، بازام، گواچو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخرک
تصویر آخرک
ترقوه، هر یک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است، چنبر، آخرک
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رَ)
مرکّب از: خور، مخفف خورنده + ک، خورندۀ کوچک.
- بادخورک، آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد.
- غم خورک، بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
آخر (در تمام معانی) :
چنان بد که اسبی ز آخور بجست
که بد شاه پرویز رابرنشست.
فردوسی.
دگر اسب جنگی چل وشش هزار
که بودند بر آخور شهریار.
فردوسی.
دو اسب گرانمایه زآخور ببرد
گزیده سلیح سواران گرد.
فردوسی.
ز آخور همانگه یکی کرّه خواست
بزین اندرون نوز ناگشته راست.
فردوسی.
ز آخور ببرده ست خنگ و سیاه
که بد بارۀ نامبردار شاه.
فردوسی.
هر آنکس که آواز او بشنود
ز پیش سپهبد به آخور دود.
فردوسی.
همانگه فرستادگان را براه
از ایوان فرستاد نزد سپاه
که تا اسب گردان به آخور برند
ازافکندنیها همه بشمرند.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود بیش اندر آن پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی.
بیاورد لشکر بدشت شکار
سواران شمشیرزن سی هزار
ببردند خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.
فردوسی.
ز ایوان و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.
فردوسی.
قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند... و چون آرزو آید سگالش کند در آخورش استوار ببندد چنانکه گشاده نتواند شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
تاب. اورک. و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو رَ)
دودکش بخاری بالای بام در تداول مردم شیراز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخورک
تصویر بخورک
ارژن
فرهنگ لغت هوشیار
ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخور
تصویر آخور
جای علف خوردن چهار پایان - طویله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرک
تصویر آخرک
آخر کوچک آخر خرد، تر قوه چنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورک
تصویر آورک
((وَ رَ))
اورک. تاب، تاب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخور
تصویر آخور
((خُ))
طویله، اصطبل، حوضچه
فرهنگ فارسی معین
آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخره، ترقوه، چنبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوب
فرهنگ گویش مازندرانی