طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، کنایه از اسطبل، طویله، آخورگاه آخور کسی پر بودن: کنایه از بی نیازی او از لحاظ مادی
طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، کنایه از اسطبل، طویله، آخورگاه آخور کسی پُر بودن: کنایه از بی نیازی او از لحاظ مادی
آخر (در تمام معانی) : چنان بد که اسبی ز آخور بجست که بد شاه پرویز رابرنشست. فردوسی. دگر اسب جنگی چل وشش هزار که بودند بر آخور شهریار. فردوسی. دو اسب گرانمایه زآخور ببرد گزیده سلیح سواران گرد. فردوسی. ز آخور همانگه یکی کرّه خواست بزین اندرون نوز ناگشته راست. فردوسی. ز آخور ببرده ست خنگ و سیاه که بد بارۀ نامبردار شاه. فردوسی. هر آنکس که آواز او بشنود ز پیش سپهبد به آخور دود. فردوسی. همانگه فرستادگان را براه از ایوان فرستاد نزد سپاه که تا اسب گردان به آخور برند ازافکندنیها همه بشمرند. فردوسی. ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای شتر بود بیش اندر آن پنج صد همه کرده آن رسم را نامزد. فردوسی. بیاورد لشکر بدشت شکار سواران شمشیرزن سی هزار ببردند خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای. فردوسی. ز ایوان و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای. فردوسی. قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند... و چون آرزو آید سگالش کند در آخورش استوار ببندد چنانکه گشاده نتواند شد. (تاریخ بیهقی)
آخُر (در تمام معانی) : چنان بد که اسبی ز آخور بجست که بد شاه پرویز رابرنشست. فردوسی. دگر اسب جنگی چل وشش هزار که بودند بر آخور شهریار. فردوسی. دو اسب گرانمایه زآخور ببرد گزیده سلیح سواران گرد. فردوسی. ز آخور همانگه یکی کرّه خواست بزین اندرون نوز ناگشته راست. فردوسی. ز آخور ببرده ست خنگ و سیاه که بد بارۀ نامبردار شاه. فردوسی. هر آنکس که آواز او بشنود ز پیش سپهبد به آخور دود. فردوسی. همانگه فرستادگان را براه از ایوان فرستاد نزد سپاه که تا اسب گردان به آخور برند ازافکندنیها همه بشمرند. فردوسی. ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای شتر بود بیش اندر آن پنج صد همه کرده آن رسم را نامزد. فردوسی. بیاورد لشکر بدشت شکار سواران شمشیرزن سی هزار ببردند خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای. فردوسی. ز ایوان و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای. فردوسی. قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند... و چون آرزو آید سگالش کند درِ آخورش استوار ببندد چنانکه گشاده نتواند شد. (تاریخ بیهقی)
حریص، صاحب آز، آزمند، برای مثال چو داننده مردم بود آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند درد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)
حریص، صاحب آز، آزمند، برای مِثال چو داننده مردم بُوَد آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مِثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند دُرد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)
بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
آبخورد، آبشخور، در کشاورزی مقدار قابلیت زمین برای جذب آب، آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می گیرد، کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مثال وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی - ۲/۱۸۴ حاشیه) ، نوشیدن آب، کنایه از بهره، نصیب، روزی، برای مثال در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضۀ دارالسلام را (حافظ - ۳۰)
آبخورد، آبشخور، در کشاورزی مقدار قابلیت زمین برای جذب آب، آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می گیرد، کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مِثال وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی - ۲/۱۸۴ حاشیه) ، نوشیدن آب، کنایه از بهره، نصیب، روزی، برای مِثال در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضۀ دارالسلام را (حافظ - ۳۰)
آبگیر، جای تامین آب آبیاری، آن بخش از بدنه وسیله شناور که در زیر آب قرار میگیرد محل آب خوردن سرچشمه و کنار رود و امثال آن که از آنجا آب بر گیرند و نوشند، مشربه آبخوری، قسمت نصیب روزی
آبگیر، جای تامین آب آبیاری، آن بخش از بدنه وسیله شناور که در زیر آب قرار میگیرد محل آب خوردن سرچشمه و کنار رود و امثال آن که از آنجا آب بر گیرند و نوشند، مشربه آبخوری، قسمت نصیب روزی