جدول جو
جدول جو

معنی آخشیگان - جستجوی لغت در جدول جو

آخشیگان
جمع واژۀ آخشیگ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخشیجان
تصویر آخشیجان
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر
چهار مادر، چهار گوهر، چهار آخر، عناصر اربعه، چهار آخشیج، چهار ارکان، چهار امّهات، امّهات اربعه، امّهات سفلیٰ، چار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، وکر، آشانه، پدواز، بتواز، پیواز، کابوک، کابک، وکنت، تکند، آشیانهبرای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
مال و اسباب، کالا، متاع، مال التجاره، قماش، برای مثال آخریان خرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی - لغت نامه - آخریان)، دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (لغتنامه - اخریان)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 7 هزارگزی جنوب رزن و 2 هزارگزی شوسۀ رزن به همدان که 290 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آشیانه، خانه مرغ، لانۀ مرغ، مأوای طیر، آموت، کابک، کابوک، پدواز، تکند، عش ّ، وکر، وکنه، اکنه، وقنه، موکن، فراش، موکنه:
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته برو سبز مرغ سترگ،
فردوسی،
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند،
ناصرخسرو،
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز پراندز آشیان،
سوزنی
از صدهزار طفل که مویش چو زر بود
سیمرغ زال را بسوی آشیان برد،
عمادی شهریاری،
مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست،
عطار،
مرغ را پر می برد تا آشیان
پرّ مردم همت است ای مردمان،
مولوی،
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا بسوی دانه و دام،
سعدی،
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد؟
ابن یمین،
ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان
کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر،
ابن یمین،
اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد،
ابن یمین،
، لانۀ زنبور،
- منج آشیان، زنبورخانه،
، سوراخ مار:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان،
خفاف،
، لانۀ موش، طبقه، مرتبه، آشکوب، مجازاً، خانه:
چون خانه بیگانه آشیان شد
خو کرد در این بند زاولانه،
ناصرخسرو،
جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام درگذشته آرند،
- مثل آشیان عقاب، سخت رفیع (خانه و جز آن)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان گروه بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 22هزارگزی خاور ساردوئیه و 25هزارگزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
اخریان، جهاز، بتات، (مهذب الاسماء)، اثاث البیت، سلعه، متاع، کالا، (زمخشری)، قماش، مال التجاره: رسم آن بازار چنان بوده است که هرچه آخریان معیوب بودی از برده و ستور و دیگر آخریان باعیب، همه بدین بازار فروختندی، (تاریخ بخارای نرشخی)،
آخریان خرد سفته فرستم بدوست
هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست،
عسجدی،
و اما حال وجود آخریان، از حال کواکب جنس آخریان نگرند، (کفایهالتعلیم در نجوم)، چون دلیل آخریان بدرجۀ عاشر رسد یا درجۀ طالع ... ... نرخ آخریان زیادت گردد، (کفایهالتعلیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خشیج یعنی اضداد. (برهان) ، مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع درسی هزارگزی خاور اردبیل و سه هزارگزی شوسه اردبیل به آستارا. دارای 359 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در آنجا بنای خرابۀ تاریخی بنام قوشه گنبد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آبادبه کرمانشاه. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ باریک ونداند و در زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قریه ای است نیم فرسنگی میانه جنوب و مغرب برازجان. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ گَ / گِ)
زیستن بزندگانی بسیار سخت، اخصام العین، آنچه بر آن استوار است کرانه های پلک چشم
لغت نامه دهخدا
کالا، مانه (اثاث خانه) کالا متاع مال التجاره، اثاث البیت اثاثه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
خانه مرغ، لانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
عنصر اسطقس: چهار آخشیج (عناصر اربعه)، هیولی مقابل صورت، ضد مخالف، جمع آخشیجان آخشیجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشیشان
تصویر اخشیشان
درشت پوشی، درشت گویی، سخت زیستی، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
((رِ))
کالا، متاع، اثاثه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخشیگ
تصویر آخشیگ
عنصر، هیولی، ضد، مخالف، آخشیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخشیجان
تصویر آخشیجان
جمع آخشیج، عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی معین
آشیانه، لانه، کلبه، کومه، خانه، ماوا، مسکن، آموت
فرهنگ واژه مترادف متضاد