قیمت. بها. ارز. ارزش. صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اخش بر وزن بخش صحیح است، چنانکه عنصری گوید: خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش
قیمت. بها. ارز. ارزش. صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است، چنانکه عنصری گوید: خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر چهار مادر، چهار گوهر، چهار آخر، عناصر اربعه، چهار آخشیج، چهار ارکان، چهار امّهات، امّهات اربعه، امّهات سفلیٰ، چار آخشیج
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر چَهار مادَر، چَهار گوهَر، چهار آخر، عَناصُر اَربَعه، چَهار آخشیج، چَهار اَرکان، چَهار اُمَّهات، اُمَّهات اَربَعه، اُمَّهات سُفلیٰ، چار آخشیج
هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب و آتش و باد و خاک ، عنصر، ضد، مخالف، نقیض، برای مثال کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب و آتش و باد و خاک ، عنصر، ضد، مخالف، نقیض، برای مِثال کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
عنصر، طبع، اسطقس ّ، آخشیگ: خداوند ما کاین جهان آفرید بلند آسمان از برش برکشید فراز آورید آخشیجان چهار کجا اندرو بست چندین نگار برین آتش است و فرودینش خاک میان آب دارد ابا باد پاک، ابوشکور، ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو از میان آخشیجان شد گسسته داوری، عنصری، درختی شناس این جهان فراخ سپهرش چو بیخ آخشیجانش شاخ، اسدی، همه از رای خود موجود گشتند ببستند آخشیجان یک بدیگر! ناصرخسرو، اگر جهان خرد خوانیم رواست که من هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم، مسعودسعد، بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن که رای تست بحق گشته در میان داور، مسعودسعد، آخشیجان و گنبد دوار مردگانند زندگانی خوار، سنائی، تا سه فرزند آخشیجان را چار مادر چنانکه نه پدر است ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه درگذر است، انوری، بردم از نرّادگیتی یک دو داو اندر دو زخم گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم، خاقانی، توئی گوهرآمای چارآخشیج مسلسل کن گوهران در مزیج، نظامی، اختر و آسمان کمر بستند بچهارآخشیج پیوستند، اوحدی، بخواهد کجا ساز لشکر بسیج بهم مویه آرند چارآخشیج، ؟ ، هیولی، در زبان حکمت مقابل صورت: ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری، ازرقی، ، مجازاً، ضدیت، معادات، جدال، جنگ، نزاع، منازعت، مخالفت: گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان همارا به آخشیج همارا بکارزار، رودکی، ، ضد: کجا جوهری چیره شد زین چهار یکی آخشیجش برو بر گمار، ابوشکور، ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور، اخسیکتی، - چارآخشج، چهارآخشیج، عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش
عنصر، طبع، اسطقس ّ، آخشیگ: خداوند ما کاین جهان آفرید بلند آسمان از برش برکشید فراز آورید آخشیجان چهار کجا اندرو بست چندین نگار برین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک، ابوشکور، ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو از میان آخشیجان شد گسسته داوری، عنصری، درختی شناس این جهان فراخ سپهرش چو بیخ آخشیجانْش شاخ، اسدی، همه از رای خود موجود گشتند ببستند آخشیجان یک بدیگر! ناصرخسرو، اگر جهان خرد خوانیم رواست که من هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم، مسعودسعد، بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن که رای تست بحق گشته در میان داور، مسعودسعد، آخشیجان و گنبد دوار مردگانند زندگانی خوار، سنائی، تا سه فرزند آخشیجان را چار مادر چنانکه نُه پدر است ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه درگذر است، انوری، بردم از نرّادگیتی یک دو داو اندر دو زخم گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم، خاقانی، توئی گوهرآمای چارآخشیج مسلسل کن ِ گوهران در مزیج، نظامی، اختر و آسمان کمر بستند بچهارآخشیج پیوستند، اوحدی، بخواهد کجا ساز لشکر بسیج بهم مویه آرند چارآخشیج، ؟ ، هیولی، در زبان حکمت مقابل صورت: ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری، ازرقی، ، مجازاً، ضدیت، معادات، جدال، جنگ، نزاع، منازعت، مخالفت: گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان همارا به آخشیج همارا بکارزار، رودکی، ، ضد: کجا جوهری چیره شد زین چهار یکی آخشیجش برو بر گمار، ابوشکور، ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور، اخسیکتی، - چارآخشج، چهارآخشیج، عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش
میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو دایره واری سازند بغل، آن مقدار از گیاه چوب کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت بغل: یک آغوش. یا به آغوش کشیدن، در میان دو دست فراهم آوردن بخود چسبانیدن کسی یا چیزی را. یا به (در) آغوش گرفتن
میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو دایره واری سازند بغل، آن مقدار از گیاه چوب کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت بغل: یک آغوش. یا به آغوش کشیدن، در میان دو دست فراهم آوردن بخود چسبانیدن کسی یا چیزی را. یا به (در) آغوش گرفتن