جدول جو
جدول جو

معنی آخش - جستجوی لغت در جدول جو

آخش
(پسرانه)
نام موبدی در ایران قدیم، قیمت بها ارزش
تصویری از آخش
تصویر آخش
فرهنگ نامهای ایرانی
آخش
بها، ارزش، قیمت، اخش
تصویری از آخش
تصویر آخش
فرهنگ فارسی عمید
آخش
(خِ)
از اصوات، و حکایت از درد یا خوشی کند
لغت نامه دهخدا
آخش
نام موبدی پارسی نژاد که او مایۀ عناصر را پروردگار شناسد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
آخش
(خَ)
قیمت. بها. ارز. ارزش. صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اخش بر وزن بخش صحیح است، چنانکه عنصری گوید:
خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش
لغت نامه دهخدا
آخش
قیمت، بها ارزش نام موبدی پارسی نژاد
تصویری از آخش
تصویر آخش
فرهنگ لغت هوشیار
آخش
وه چه خوب، در مقام خوشحالی و لذت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرش
تصویر آرش
(پسرانه)
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتش
تصویر آتش
(دخترانه و پسرانه)
آتش، از شخصیتهای شاهنامه، مخفف نام نوش آذر، یکی از چهار پسر اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آخشیجان
تصویر آخشیجان
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک، چهار عنصر
چهار مادر، چهار گوهر، چهار آخر، عناصر اربعه، چهار آخشیج، چهار ارکان، چهار امّهات، امّهات اربعه، امّهات سفلیٰ، چار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخشیج
تصویر آخشیج
هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب و آتش و باد و خاک ، عنصر، ضد، مخالف، نقیض، برای مثال کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مَرَمْ مَ)
از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه، آقشام زدن. زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آخشیگ
لغت نامه دهخدا
عنصر، طبع، اسطقس ّ، آخشیگ:
خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندرو بست چندین نگار
برین آتش است و فرودینش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک،
ابوشکور،
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری،
عنصری،
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانش شاخ،
اسدی،
همه از رای خود موجود گشتند
ببستند آخشیجان یک بدیگر!
ناصرخسرو،
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم،
مسعودسعد،
بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن
که رای تست بحق گشته در میان داور،
مسعودسعد،
آخشیجان و گنبد دوار
مردگانند زندگانی خوار،
سنائی،
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نه پدر است
ناگزیر زمانه باد بقات
تا زچار و نه و سه درگذر است،
انوری،
بردم از نرّادگیتی یک دو داو اندر دو زخم
گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم،
خاقانی،
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن گوهران در مزیج،
نظامی،
اختر و آسمان کمر بستند
بچهارآخشیج پیوستند،
اوحدی،
بخواهد کجا ساز لشکر بسیج
بهم مویه آرند چارآخشیج،
؟
، هیولی، در زبان حکمت مقابل صورت:
ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد
اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری،
ازرقی،
، مجازاً، ضدیت، معادات، جدال، جنگ، نزاع، منازعت، مخالفت:
گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان
همارا به آخشیج همارا بکارزار،
رودکی،
، ضد:
کجا جوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار،
ابوشکور،
ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر
هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور،
اخسیکتی،
- چارآخشج، چهارآخشیج، عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخشمه
تصویر آخشمه
شرابی که از ذرت و جو یا برنج یا ارزن گیرند بوزه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از سوختن چوب وذغال یا چیز دیگربوجود آیدودارای حرارت وروشنائی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو دایره واری سازند بغل، آن مقدار از گیاه چوب کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت بغل: یک آغوش. یا به آغوش کشیدن، در میان دو دست فراهم آوردن بخود چسبانیدن کسی یا چیزی را. یا به (در) آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
عنصر اسطقس: چهار آخشیج (عناصر اربعه)، هیولی مقابل صورت، ضد مخالف، جمع آخشیجان آخشیجها
فرهنگ لغت هوشیار
عنصر اسطقس: چهار آخشیج (عناصر اربعه)، هیولی مقابل صورت، ضد مخالف، جمع آخشیجان آخشیجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلش
تصویر آلش
ترکی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگش
تصویر آگش
آغوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش
تصویر پخش
پهن شدن بر اثر فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبش
تصویر آبش
آنکه پیرامون و پیشگاه خانه کسی را به طعام و شراب آراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخشمه
تصویر آخشمه
((شُ یا شَ مِ))
آخسمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخشیگ
تصویر آخشیگ
عنصر، هیولی، ضد، مخالف، آخشیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخشیج
تصویر آخشیج
((خَ))
عنصر، هیولی، ضد، مخالف، خشیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخشیجان
تصویر آخشیجان
جمع آخشیج، عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرش
تصویر آرش
معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخشیج گری
تصویر آخشیج گری
آنتگونیزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخشیج
تصویر آخشیج
عنصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
آخشیگ، اسطقس، اصل، عنصر، ضد، مخالف، هیولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد