جدول جو
جدول جو

معنی آخسی - جستجوی لغت در جدول جو

آخسی
آخسیکت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسی
تصویر آسی
جراح، پزشک، برای مثال نوش دارو و مفرح که جوی فعل نکرد / هم بدان آسی آسیمه نظر بازهید (خاقانی - ۱۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
در تداول، سخت بی آرامی طفل. شیطنت کودک
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حقارت. پستی. دونی. (ناظم الاطباء) :
چرا که باز نداری چو مردمان بهوش
خسیس جان و تنت را ز ناکسی و خسی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 470).
گر او راه دوزخ گرفت از خسی
ازیراه دیگر تو در وی رسی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ سی ی)
گلیم مانند و یا خرگاه مانندی که ازپشم گوسفند بافند. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پدرزن و پدرشوهر زن. خسر. (لغت محلی شوشتر) ، کلمه ای است که بدشمن گویند در وقت غلبه. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مملکت آس، از آس، رجوع به آسیان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَسْ سی)
به معنی مخسی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و تخسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازنده به گردکان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که با گردکان طاق یا جفت بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اخساء شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
در محاورۀ عامه بجای آخرین به معنی پسین
لغت نامه دهخدا
(خِ نی ی)
جامۀ بخط. ثوب مخطط. گلیم سیاه نرم که نصاری پوشیدندی. کتان ردی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ایست از ماوراءالنهر در ناحیۀ فرغانه، از بهترین آن بلاد است. (برهان قاطع). قصبه ایست از ماوراءالنهر از مضافات فرغانه که مولد اثیرالدین بوده. (جهانگیری). همان اخسیک است که اخسیکت باشد. (آنندراج). و آن پایتخت عمرشیخ میرزا و بابر پادشاه بود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پژمرده. (برهان قاطع) (آنندراج). پژمرده و منقبض. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آب ناداده، بخشایش. جوانمردی. عفو. (یادداشت مؤلف). گذشت. گذشتن از جرم و خطا:
سر مایۀ شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
- امثال:
از خردان لخشش از بزرگان بخشش. (یادداشت مؤلف).
بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 394).
، تقسیم. (یادداشت مؤلف). قسمت کردن. بخش کردن: سلم بتور پیام فرستاد درباره بخش کردن فریدون جهان را به سه پسر خود:
سزد گربمانیم هر دو دژم
کزینسان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا دست ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست
بمغز پدرت اندرون رای نیست.
فردوسی.
مفرق، جای بخشش موی از سر. (السامی فی الاسامی)،
{{اسم}} سرنوشت. تقدیر. نصیب. قسمت. قسمت ازلی. مقدر. (یادداشت مؤلف) :
به بیژن درآمد چو پیر دژم
نبود آگه از بخشش چرخ خم.
فردوسی.
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 820).
یکی آنکه از بخشش دادگر
به آز و به کوشش نجویی گذر.
فردوسی.
بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش به کوشش ندیدم گذر.
فردوسی.
باد خنک بر آتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر
آتش هزار بار فزون گشت از آنچه بود
بخشش همه دگر شد و تدبیر من دگر.
فرخی.
اگر بخشش چنین رانده ست دادار
ببینم آنچه او رانده ست ناچار.
(ویس و رامین).
جهان گر کنی زیر و بر چپ و راست
ز بخشش فزونی ندانی نه کاست.
(گرشاسب نامه).
این به بخشش است نه بکوشش، برنج در رنج توان افزود در روزی نتوان افزود. از اسرارالتوحید). یقول (زرادشت) ان ما فی العالم ینقسم قسمین بخشش و کنش، یرید به التقدیر و الفعل. (ملل و نحل شهرستانی). هیچ آفریده را از تقدیر ایزدی و بخشش آسمانی گذر نیست. (سندبادنامه ص 330).
در آن بخشش که رحمت عام کردند
دو صاحب را محمد نام کردند.
نظامی.
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت.
حافظ.
، حوت و ماهی. (ناظم الاطباء). نام برج حوت است کذا فی تحفهالاحباب. (از شعوری) :
آفتاب آید ز بخشش زی بره
روی گیتی سبز گردد یکسره.
رودکی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(سا)
غمگین تر. اندوهناکتر
لغت نامه دهخدا
غمناک، حزین، اندوهگین، پشیمان، بجشک، پزشک، طبیب، معالج، پزشک ریشها و قرحه ها، جراح، ج، اساء، اساه
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسی
تصویر آسی
غمناک، حزین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسی
تصویر خسی
پشمباف بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخری
تصویر آخری
واپسین آخرین واپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسی
تصویر آسی
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخری
تصویر آخری
پسین، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسی
تصویر آسی
اندوه گسار، اندوه گین، پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
اخیر، آخرین، انتهایی، واپسین
متضاد: اولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
خرابه های واقع در ساحل چپ قراسوی استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نهایی، آخرین
دیکشنری اردو به فارسی