جدول جو
جدول جو

معنی آخرملو - جستجوی لغت در جدول جو

آخرملو(خِ رِ)
نام یکی از طوایف ایل قشقایی دارای چهل خانوار ساکن چهاردانگه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف، دادگر، آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده، برای مثال کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی - ۷/۵۸۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ / لُو)
آردهاله، آردالو. اشکنۀ با آرد
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ)
خرامرود که امرودیست بزرگ و بغایت رسیده و بی مزه. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
زن گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از آنندراج) ، زن رعنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پیرزن فرتوت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، انبوه مردم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 7 تن سکنه. آب آن از رود خانه سلین چای و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد. واقع در 5هزارگزی شمال چنار عباس خان. کوهستانی، سردسیر. دارای 308 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات و لبنیات و انگور و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری ماه نشان و 20 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر که دارای 257 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده به تازکنده نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام طایفه ای از ایل قشقایی دارای بیست خانوار
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام طایفه ای است از ایل بچاقچی در کرمان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). این طایفه مرکب از سی خانوار است که سردسیر آنها چهارگنبد و گرمسیر آنان چاه قلعه و زبان آنها ترکی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
خشمالو. خشم آلود. غضبناک. خشمگین. خشمن. خشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمل
تصویر خرمل
زن گول، پیر زن مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرمل
تصویر تخرمل
پاره پاره گردیدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزرمجو
تصویر آزرمجو
((ی))
با شرم، کم رو، منصف، عادل
فرهنگ فارسی معین
خرمالو، کلهو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در نزدیکی سنگ رج آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله گر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان جنت رودبار رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
لگد خر
فرهنگ گویش مازندرانی