جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آزرمجو

آزرمجو

آزرمجو
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
آزرمجو
فرهنگ لغت هوشیار

آزرمجو

آزرمجو
آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف، دادگر، آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده، برای مِثال کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی - ۷/۵۸۳ حاشیه)
آزرمجو
فرهنگ فارسی عمید

آزرمجوی

آزرمجوی
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
آزرمجوی
فرهنگ لغت هوشیار

آزرم جو

آزرم جو
آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها.عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده:
زمانی همی داشت بر خاک روی
بدو داد دل شاه آزرمجوی.
فردوسی.
زبان راستگوی و دل آزرمجوی
همیشه جهان را بدو آبروی.
فردوسی.
چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرمجوی.
فردوسی.
بفرمود پس شاه آزرمجوی (کیخسرو)
که آرند گستهم را پیش اوی
چنان بد ز بس خستگی گستهَم
که گفتی همی برنیایدْش دم.
فردوسی.
کسی کو ترا نیست آزرمجوی
چه جوئی چه خواهی از او آبروی ؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا

آوردجو

آوردجو
جنگ جو، جنگاور، آوردخواه، برای مِثال جهان گشت پرگُرد آوردجوی / ز خون خاست در جای ناورد، جوی (اسدی - لغت نامه - آوردجوی)
آوردجو
فرهنگ فارسی عمید