جدول جو
جدول جو

معنی آتبین - جستجوی لغت در جدول جو

آتبین
(دخترانه)
آبتین، روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
تصویری از آتبین
تصویر آتبین
فرهنگ نامهای ایرانی
آتبین
نام پدر فریدون:
چو ضحاک بگرفت روی زمین
پدید آمد اندر جهان آتبین،
فردوسی،
فریدون که بد آتبینش پدر
مر او را که بد پیش از آن تاجور،
فردوسی،
باز دگرباره مهرگان بدر آمد
جشن فریدون آتبین ببر آمد،
منوچهری،
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسرآتبین،
سنائی،
خاصۀ سیمرغ کیست جز پدر روستم
قاتل ضحاک کیست جز پسر آتبین ؟
خاقانی،
و مصحف آن آبتین است، و در برهان نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آمده است
لغت نامه دهخدا
آتبین
نام پدر فریدون
تصویری از آتبین
تصویر آتبین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتشین
تصویر آتشین
(دخترانه)
نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبتین
تصویر آبتین
(پسرانه)
روح کامل، انسان نیکو کار، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متبین
تصویر متبین
آشکار، روشن، واضح، ظاهر، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشین
تصویر آتشین
از جنس آتش، کنایه از مهیج، اثرگذار، پرشور و حال، برای مثال سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی - ۴۹۰) ، سوزان، به رنگ آتش، سرخ تیره، کنایه از بسیار خشمگین، تند، کنایه از جان سوز، رنج آور، برای مثال آب بزن بر حسد آتشین / باد در این خاک از او می رسد (مولوی۲ - ۲۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باریک کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ورق 180 ب). باریک بینی کردن. (قطر المحیط). ریزه کاری و باریک بینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تاج العروس ج 9 ص 152 شود، کاه در کاهدان گذاشتن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازندموجودشده و پیداگردیده و بهم رسیده باشد، (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَیْ یِ)
پیدا و آشکار کننده. (آنندراج). هر آنچه روشن و واضح کند و آشکارا سازد، شرح داده شده و بیان کرده شده و مشروح. (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار. (آنندراج). هویدا و ظاهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبین شود
لغت نامه دهخدا
(بْ / بِ)
نام پدر فریدون، مصحف آتبین. و صاحب برهان معنی آن را نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آورده است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آتشی. از آتش. منسوب به آتش
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبین
تصویر تبین
بجای آوردن، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتین
تصویر آتین
بلغت زنده وپازندبمعنی موجود شده وپیدا گردیده وبهم رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا هویدا، آشکار کننده آشکار شونده پیدا هویدا، آشکار کننده جمع متبینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبین
تصویر تتبین
باریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشین
تصویر آتشین
از آتش، منسوب وبرنگ آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبین
تصویر متبین
((مُ تَ بَ یِّ))
آشکار شونده، پیدا، هویدا، آشکار کننده، جمع متبینین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتشین
تصویر آتشین
((تَ))
آتشی، از آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبین
تصویر تبین
((تَ بَ یُّ))
بجای آوردن، شناختن، هویدا شدن، پیدا گشتن، پیدا کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
آتشناک، آتشی، آذرگون، آذرین، داغ، سوزان، مشتعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتشی، آتشین
دیکشنری اردو به فارسی