نام پدر فریدون: چو ضحاک بگرفت روی زمین پدید آمد اندر جهان آتبین، فردوسی، فریدون که بد آتبینش پدر مر او را که بد پیش از آن تاجور، فردوسی، باز دگرباره مهرگان بدر آمد جشن فریدون آتبین ببر آمد، منوچهری، دشت عرب را پسر ذوالیزن خاک عجم را پسرآتبین، سنائی، خاصۀ سیمرغ کیست جز پدر روستم قاتل ضحاک کیست جز پسر آتبین ؟ خاقانی، و مصحف آن آبتین است، و در برهان نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آمده است
نام پدر فریدون: چو ضحاک بگرفت روی زمین پدید آمد اندر جهان آتبین، فردوسی، فریدون که بد آتبینش پدر مر او را که بد پیش از آن تاجور، فردوسی، باز دگرباره مهرگان بدر آمد جشن فریدون آتبین ببر آمد، منوچهری، دشت عرب را پسر ذوالیزن خاک عجم را پسرآتبین، سنائی، خاصۀ سیمرغ کیست جز پدر روستم قاتل ضحاک کیست جز پسر آتبین ؟ خاقانی، و مصحف آن آبتین است، و در برهان نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آمده است
از جنس آتش، کنایه از مهیج، اثرگذار، پرشور و حال، برای مثال سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی - ۴۹۰) ، سوزان، به رنگ آتش، سرخ تیره، کنایه از بسیار خشمگین، تند، کنایه از جان سوز، رنج آور، برای مثال آب بزن بر حسد آتشین / باد در این خاک از او می رسد (مولوی۲ - ۲۵۵)
از جنس آتش، کنایه از مهیج، اثرگذار، پرشور و حال، برای مِثال سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نِه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی - ۴۹۰) ، سوزان، به رنگ آتش، سرخ تیره، کنایه از بسیار خشمگین، تند، کنایه از جان سوز، رنج آور، برای مِثال آب بزن بر حسد آتشین / باد در این خاک از او می رسد (مولوی۲ - ۲۵۵)
بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
پیدا و آشکار کننده. (آنندراج). هر آنچه روشن و واضح کند و آشکارا سازد، شرح داده شده و بیان کرده شده و مشروح. (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار. (آنندراج). هویدا و ظاهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبین شود
پیدا و آشکار کننده. (آنندراج). هر آنچه روشن و واضح کند و آشکارا سازد، شرح داده شده و بیان کرده شده و مشروح. (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار. (آنندراج). هویدا و ظاهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبین شود