جدول جو
جدول جو

معنی آتاش - جستجوی لغت در جدول جو

آتاش(پسرانه)
آداش، همنام
تصویری از آتاش
تصویر آتاش
فرهنگ نامهای ایرانی
آتاش
آداش، نسبت میان دو تن که یک نام داشته باشند، همنام، هم اسم
تصویری از آتاش
تصویر آتاش
فرهنگ فارسی عمید
آتاش
گوساله مانند، یکی از شهرهای آموریان که در یهودا بود. و فعلاً آن را عجلان گویند و آن تلی است که به مسافت ده میل بشمال شرقی غزه واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتان
تصویر آتان
(پسرانه)
پرتاب کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیتاش
تصویر آیتاش
(پسرانه)
همتای ماه، نام شخصی در دوره سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتا
تصویر آتا
(پسرانه)
پدر، بزرگ، سرپرست، پدربزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتش
تصویر آتش
(دخترانه و پسرانه)
آتش، از شخصیتهای شاهنامه، مخفف نام نوش آذر، یکی از چهار پسر اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتا
تصویر آتا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، ابی، اتا، والد، بابو، اب، ابا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای ماموریت مخصوص باشد، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش
تصویر آتش
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، تش، مخ، انیسه، اخگر، آذر
کنایه از گرما، حرارت، کنایه از ناراحتی، اندوه، گلوله، از عنصرهای چهارگانه، شراب
آتش افروختن: آتش روشن کردن، کنایه از فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن، برای مثال میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی - ۱۷۲)
آتش پارسی: در پزشکی تبخال، برای مثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲) در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقی ماندۀ آن می زنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد
آتش روشن کردن: افروختن آتش، کنایه از فتنه انگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب
آتش زدن: چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی
آتش کردن: آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله
آتش گرفتن: شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد، کنایه از خشمناک شدن، تند شدن
آتش نشاندن: کنایه از خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاش
تصویر تاش
تا او را، برای مثال بوالعجبی ساز در این دشمنی / تاش زمانی به زمین افکنی (نظامی۱ - ۷۰)
لکه های سیاه که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا می شود، کلف، کک مک، ماه گرفتگی
یار، دوست، صاحب، پسوندی که به جای پیشوند هم به کار می رفت، برای مثال خیلتاش، شهرتاش، من و تو هر دو خواجه تاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آداش
تصویر آداش
نسبت میان دو تن که یک نام داشته باشند، همنام، هم اسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاش
تصویر آلاش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاج، قزل گز، قزل آغاجغ، راج، آلوش، چهلر، چلر، الش، آلش، مرس، الاش
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
خوش و خرم. (فرهنگ نظام) (جهانگیری). در سنسکریت ’نیتاش’ بمعنی کسی که آرزویش برآورده شده است، و معنی فارسی مجاز آن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل کرده اند و ’داش’ در ترکی مرادف بلفظ ’هم’ آید که بجهت اشتراک است چنانچه یولداش بمعنی همراه و اکداش بمعنی هم قوم و هم چشم - انتهی، و نیز قرنداش (برادر و خواهر)، (دیوان لغات الترک کاشغری ج 1 صص 340 - 341)، کوکلتاش (برادر رضاعی)، (فرهنگ جغتائی ص 199 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، و آتاش (هم نام) و بیک تاش و بکتاش (هم بیک) و لقب تاش (هم لقب)، وطن تاش (هم وطن)، خیلتاش (هم خیل)، ادوات شرکت باشد که در آخر اسمی آورند همچو خواجه تاش و خیلتاش، (برهان)، همچنین لفظ تاش در آخر اسمی آرند برای اشتراک پس خواجه تاش بمعنی هم خواجه باشد یعنی بندگان یک خداوند و به این معنی مبدل داش باشد که لفظ ترکی است، (غیاث اللغات)، در ترکی یکی از الفاظ شرکت است چنانکه کلمه ’هم’ که برای شرکت مستعمل میشود، چنانچه همراه و هم سبق، (غیاث اللغات)، ادوات شرکت است بمعنی ’هم’ مثل خواجه تاش (هم خواجه) یعنی دو نفر نوکر یا بستۀ یک خواجه، (فرهنگ نظام)، ظن غالب آن است که این لغات ترکی باشد، چنانکه گوگلتاش دو کس را گویند که شیر یک مادر خورده باشند، (آنندراج) (انجمن آرا) :
درین بندگی خواجه تاشم ترا
گر آیم بتو بنده باشم ترا،
نظامی،
میکائیلت نشانده بر پر
آورده بخواجه تاش دیگر،
نظامی،
نفس کو خواجه تاش زندگانیست
ز ما پروردۀ باد خزانیست،
نظامی،
با حکیم او رازها میگفت فاش
از مقام و خواجگان و شهرتاش،
مولوی،
من و تو هردو خواجه تاشانیم،
سعدی (گلستان)،
خیلتاشان جفاکار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند،
سعدی،
چه خوش گفت بکتاش با خیلتاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش،
سعدی (گلستان)،
، گاه بمنزلۀ عنوان امرای ترک بکار رود همچون تگین:
خداوندی نیابد هیچ طاغی در جهان گرچه
خداوندش همی خواند تگین و تاش یا طوغان،
ناصرخسرو،
جز که زرق تن جاهل سببی نیست دگر
که سمک پیش تگینست و رمک بر در تاش
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش و تگین بر دم آش،
ناصرخسرو،
چون توئی اندر جهان شاه طغان کرم
کی رود اهل هنر بر در تاش و تگین،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 343)،
منشور فقر بر سر دستار تست رو
منگر بتاج تاش و بطغرای شه طغان،
خاقانی (ایضاً ص 319)
لغت نامه دهخدا
مخفّف این ستاتو کو آنته، وضع حاضر، برادر نقاش فوق موسوم به اسحاق وان استاد نیز بسبک هلندی نقاشی میکرد. مولد وی نیز لوبک بسال 1621 و وفات در آمستردام بسال 1657م. او نیز به نقاشی صحنه های داخلی و صحنه های عمومی و غیره پرداخته است. پرده های نقاشی او در موزه های آمستردام و بروکسل و وین و مادرید و لوور مضبوط است
لغت نامه دهخدا
(نُتْ تا)
مردمان عیار. (ناظم الاطباء). عیاران. (آنندراج) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مردمان فرومایه و سفله. (ناظم الاطباء). فرومایگان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). مفرد آن ناتش است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آتاش، سمی ّ، همنام:
گر کار بنامستی از آداشی عمّر
فرزند تو با عمّر بودستی هموار،
ناصرخسرو،
رجوع به آتاش شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اتب، رجوع به اتب شود
لغت نامه دهخدا
نامی است که مردم چین به عرب دهد و آن را از کلمه تازی گرفته اند
لغت نامه دهخدا
آنچه از سوختن چوب وذغال یا چیز دیگربوجود آیدودارای حرارت وروشنائی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از درختان بده درختی است که بر ندهد سهم تو او فکنده به پیکان بید برگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده (نزاری کهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آداش
تصویر آداش
همنام ویک اسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاش
تصویر تاش
دوست، صاحب، یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتاک
تصویر آتاک
فرانسوی تاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
فرانسوی وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آداش
تصویر آداش
همنام، هم اسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش
تصویر آتش
((تَ یا تِ))
شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش
آب در آتش داشتن یا بودن: کنایه از کم شوق بودن
آتش کسی تند بودن: کنایه از سخت متعصب و پرشور بودن
آتش زیر خاکستر: کنایه از فتنه و آشوب پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش
تصویر آتش
تبخال، تاول های روی لب، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاش
تصویر تاش
یار، دوست، در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم» می دهد. مانند، خیلتاش، همقطار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاش
تصویر تاش
کک و مک، ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتاشه
تصویر آتاشه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آداش
تصویر آداش
همنام
فرهنگ واژه فارسی سره
دروکن، بتراش
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش
فرهنگ گویش مازندرانی