جدول جو
جدول جو

معنی تاش

تاش
یار، دوست، در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم» می دهد. مانند، خیلتاش، همقطار
تصویری از تاش
تصویر تاش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تاش

تاش

تاش
تا او را، برای مِثال بوالعجبی ساز در این دشمنی / تاش زمانی به زمین افکنی (نظامی۱ - ۷۰)
لکه های سیاه که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا می شود، کلف، کک مک، ماه گرفتگی
یار، دوست، صاحب، پسوندی که به جای پیشوند هم به کار می رفت، برای مِثال خیلتاش، شهرتاش، من و تو هر دو خواجه تاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی - ۱۰۵)
تاش
فرهنگ فارسی عمید

تاش

تاش
مخفّف این ستاتو کو آنته، وضع حاضر، برادر نقاش فوق موسوم به اسحاق وان استاد نیز بسبک هلندی نقاشی میکرد. مولد وی نیز لوبک بسال 1621 و وفات در آمستردام بسال 1657م. او نیز به نقاشی صحنه های داخلی و صحنه های عمومی و غیره پرداخته است. پرده های نقاشی او در موزه های آمستردام و بروکسل و وین و مادرید و لوور مضبوط است
لغت نامه دهخدا

تاش

تاش
مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل کرده اند و ’داش’ در ترکی مرادف بلفظ ’هم’ آید که بجهت اشتراک است چنانچه یولداش بمعنی همراه و اکداش بمعنی هم قوم و هم چشم - انتهی، و نیز قرنداش (برادر و خواهر)، (دیوان لغات الترک کاشغری ج 1 صص 340 - 341)، کوکلتاش (برادر رضاعی)، (فرهنگ جغتائی ص 199 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، و آتاش (هم نام) و بیک تاش و بکتاش (هم بیک) و لقب تاش (هم لقب)، وطن تاش (هم وطن)، خیلتاش (هم خیل)، ادوات شرکت باشد که در آخر اسمی آورند همچو خواجه تاش و خیلتاش، (برهان)، همچنین لفظ تاش در آخر اسمی آرند برای اشتراک پس خواجه تاش بمعنی هم خواجه باشد یعنی بندگان یک خداوند و به این معنی مبدل داش باشد که لفظ ترکی است، (غیاث اللغات)، در ترکی یکی از الفاظ شرکت است چنانکه کلمه ’هم’ که برای شرکت مستعمل میشود، چنانچه همراه و هم سبق، (غیاث اللغات)، ادوات شرکت است بمعنی ’هم’ مثل خواجه تاش (هم خواجه) یعنی دو نفر نوکر یا بستۀ یک خواجه، (فرهنگ نظام)، ظن غالب آن است که این لغات ترکی باشد، چنانکه گوگلتاش دو کس را گویند که شیر یک مادر خورده باشند، (آنندراج) (انجمن آرا) :
درین بندگی خواجه تاشم ترا
گر آیم بتو بنده باشم ترا،
نظامی،
میکائیلت نشانده بر پر
آورده بخواجه تاش دیگر،
نظامی،
نفس کو خواجه تاش زندگانیست
ز ما پروردۀ باد خزانیست،
نظامی،
با حکیم او رازها میگفت فاش
از مقام و خواجگان و شهرتاش،
مولوی،
من و تو هردو خواجه تاشانیم،
سعدی (گلستان)،
خیلتاشان جفاکار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند،
سعدی،
چه خوش گفت بکتاش با خیلتاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش،
سعدی (گلستان)،
، گاه بمنزلۀ عنوان امرای ترک بکار رود همچون تگین:
خداوندی نیابد هیچ طاغی در جهان گرچه
خداوندش همی خواند تگین و تاش یا طوغان،
ناصرخسرو،
جز که زرق تن جاهل سببی نیست دگر
که سمک پیش تگینست و رمک بر در تاش
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش و تگین بر دم آش،
ناصرخسرو،
چون توئی اندر جهان شاه طغان کرم
کی رود اهل هنر بر در تاش و تگین،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 343)،
منشور فقر بر سر دستار تست رو
منگر بتاج تاش و بطغرای شه طغان،
خاقانی (ایضاً ص 319)
لغت نامه دهخدا

تاش

تاش
نامی است که مردم چین به عرب دهد و آن را از کلمه تازی گرفته اند
لغت نامه دهخدا

تاش

تاش
در ترکی، سنگ را گویند، (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا)، تمرتاش نام امیری بوده و معنی آن سنگ و آهن است، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

تاش

تاش
قریه ای بوده که از سنگ ساخته اند و بتدریج شهری آباد شده و شش هزار خانه خوب آباد در آن است و آن را تاشکند نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به تاشکند شود
ناحیه ای در ساری، رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 57 و 64 و 65 و 79 و 80 و 81 و 126 و 131 شود
لغت نامه دهخدا

تاش

تاش
ابوالعباس حسام الدوله، بقول تاریخ یمینی، وی از ممالیک ابوجعفر عتبی بود و چون به آثار نجابت و انوار شهامت متحلی بود، ابوجعفر او را لایق خدمت منصور بن نوح دید و بتحفه پیش وی برد، آنگاه که ابوالحسین عبداﷲ بن احمد عتبی وزارت نوح بن منصور یافت، امیرحاجبی بزرگ به حسام الدوله ابوالعباس تاش رسید، در این هنگام سرداری و سپهسالاری لشکر خراسان با ابوالحسن سیمجور بود و چون ابوالحسن سیمجور از کار سپهسالاری برافتاد، ابوالعباس تاش سپهسالار و سردار لشکر شد و چون فخرالدوله از دست برادر خود مؤیدالدوله به گرگان گریخته و به درگاه قابوس بن وشمگیر شوهرخاله و پدرزنش پناه برده بود، مؤیدالدوله در سال 371 هجری قمری به گرگان لشکر کشید، قابوس و فخرالدوله گرگان را رها کرده به نیشابور رفتند و از حسام الدولۀ تاش که والی ولایت نیشابور و توابع آن بود، استمداد کردند، حسام الدوله آنان را معزز و مکرم داشت و به اشارت امیر نوح به گرگان که در تصرف مؤیدالدوله بود، حمله برد ولی شکست یافت و با قابوس و فخرالدوله به نیشابور بازآمدندو به حضرت بخارا انها کردند و به انتظار رسیدن کمک از ابوالحسین عتبی وزیر نوح بن منصور سامانی چشم براه میداشتند تا آنگاه که از قتل ابوالحسین عتبی بدست کسان فایق و بتحریک ابوالحسن سیمجور آگاه شدند، حسام الدولۀ تاش بدستور نوح بن منصور به بخارا رفت تا تلافی آن خلل و تدارک آن حال کند، چون تاش به بخارا رفت ابوالحسن سیمجور عرصۀ خراسان خالی یافت و با فایق همدست شد، ابوعلی عمال تاش را که در خراسان بودند، بگرفت و اموال آنان بستد تا تاش از بخارا عازم خراسان شد و بجنگ فایق همت گماشت ولی بر اثر وساطت، جنگی درنگرفت و قرار بر آن شد که نیشابور تاش را باشد و هرات بوعلی را و بر این وجه مصالحه کردند، چون وزارت به عبداﷲ بن عزیز رسید، تاش را از منصب سپهسالاری لشکر خراسان معزول کرد و ابوالحسن سیمجور را بر آن کار گماشت، در این حال مؤیدالدوله و عضدالدوله وفات یافته بودند و پادشاهی به فخرالدوله رسیده بود، ابوالحسن سیمجور چون حال چنان دید، نیشابور را تصرف کرد و فخرالدوله تاش را یاری داد تا بکمک لشکر دیلم ابوالحسن سیمجور متواری شد ولی عبداﷲ بن عزیز و مفسدان، عمل تاش را نکوهیدند و نوح بن منصور را از وی برگرداندند و ابوالحسن سیمجور را به لشکر و عدت یاری دادند تا به نیشابور حمله برد و تاش شکست یافت و به گرگان رفت و مدتی چند در دربار فخرالدوله معزز و مکرم بسر برد و کوشش وی در زایل ساختن آن تهمت در پیشگاه نوح بن منصور بی اثر ماند تا آنکه در سال 376 هجری قمری در گرگان وبائی سخت ظاهر شد و تاش وفات یافت، رجوع به تاریخ یمینی صص 45-72 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 429 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1121 و آثارالباقیه ص 134 و تاریخ گزیده ص 386، 387، 420، 421 و تاریخ بخارا ص 117 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 و چ فیاض ص 205 و ص 452 و حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 364- 365 و ابوالعباس تاش شود
بک، نظیم (1311 هجری قمری) ناظر مدرسه خدیویه. او راست: التحفه البهیه فی اصول الهندسه. طبع بولاق بسال 1306 هجری قمری1892/م. و تحفه الطلاب فی علم الحساب. طبع مصر بسال 1310هجری قمری/ 1897م. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا