ابن زید. طبیب بود و در بغداد شهرت یافت و المعتضدبالله العباسی را معالجه کرد. او راست: کتاب التذکره فی الطب. وی در حدود سال 300 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن زید. طبیب بود و در بغداد شهرت یافت و المعتضدبالله العباسی را معالجه کرد. او راست: کتاب التذکره فی الطب. وی در حدود سال 300 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا، چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام، و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا، قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس، شیز، (ربنجنی)، شیزی ̍، شیزی، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند، (زمخشری)، و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است، و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه، ملمع و ملمعه گویند، چغ، ساج، (از زمخشری)، رجوع به ساج شود: ز آبنوس دری اندر او فراشته بود بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار، ابوالمؤید بلخی، بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس (کذا)، طیان (از فرهنگ اسدی، خطی)، - پردۀ آبنوس، کنایه از شب است: پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس، فردوسی، - چون آبنوس، تیره، تار، اغبر، سیاه: سپاهی که شد دشت چون آبنوس بدرّید گوش پلنگان ز کوس، فردوسی، تبیره برآمد ز درگاه طوس زمین کوه تا کوه گشت آبنوس، فردوسی، ز جوش سواران زرین کمر ز بس ترک زرین و زرین سپر برآمد یکی ابر چون سندروس زمین گشت از گرد چون آبنوس، فردوسی، جهان پر شد از نالۀ بوق و کوس زمین آهنین شد سپهر آبنوس، فردوسی، ز گردش هوا گشت چون سندروس زمین سربسر تیره چون آبنوس، فردوسی، چو زال آگهی یافت بربست کوس ز لشکر زمین گشت چون آبنوس، فردوسی، مکن ایمنی در سرای فسوس که گه سندروس است و گه آبنوس، فردوسی، دریده درفش و نگون گشته کوس رخ نامداران شده آبنوس، فردوسی، برآمد ز درگاه بهرام کوس رخ شید از گرد شد آبنوس، فردوسی
از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا، چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام، و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا، قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس، شیز، (ربنجنی)، شیزی ̍، شیزی، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند، (زمخشری)، و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است، و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه، ملمع و ملمعه گویند، چغ، ساج، (از زمخشری)، رجوع به ساج شود: ز آبنوس دری اندر او فراشته بود بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار، ابوالمؤید بلخی، بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس (کذا)، طیان (از فرهنگ اسدی، خطی)، - پردۀ آبنوس، کنایه از شب است: پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس، فردوسی، - چون آبنوس، تیره، تار، اغبر، سیاه: سپاهی که شد دشت چون آبنوس بدرّید گوش پلنگان ز کوس، فردوسی، تبیره برآمد ز درگاه طوس زمین کوه تا کوه گشت آبنوس، فردوسی، ز جوش سواران زرین کمر ز بس تَرک زرین و زرین سپر برآمد یکی ابر چون سندروس زمین گشت از گرد چون آبنوس، فردوسی، جهان پر شد از نالۀ بوق و کوس زمین آهنین شد سپهر آبنوس، فردوسی، ز گردش هوا گشت چون سندروس زمین سربسر تیره چون آبنوس، فردوسی، چو زال آگهی یافت بربست کوس ز لشکر زمین گشت چون آبنوس، فردوسی، مکن ایمنی در سرای فسوس که گه سندروس است و گه آبنوس، فردوسی، دریده درفش و نگون گشته کوس رخ نامداران شده آبنوس، فردوسی، برآمد ز درگاه بهرام کوس رخ شید از گرد شد آبنوس، فردوسی
معرب پیه سوز، ج، بیاسیس، ابن بطوطه در سفرنامه (چ مصر ص 181) نویسد: و فی المجلس خمسه من البیاسیس و البیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب، و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 133 شود
معرب پیه سوز، ج، بیاسیس، ابن بطوطه در سفرنامه (چ مصر ص 181) نویسد: و فی المجلس خمسه من البیاسیس و البیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب، و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 133 شود
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
یکی از بلاد قدیم آسیای صغیر در ناحیه دریس بوده است، (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)، یکی از شهرهای باستانی کاری است که مستعمرۀ لاسدمونیها و مختص ونوس بود، (از لاروس)، و رجوع به یسنا ج 1 ص 81 و 82 و 92 شود
یکی از بلاد قدیم آسیای صغیر در ناحیه دریس بوده است، (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)، یکی از شهرهای باستانی کاری است که مستعمرۀ لاسدمونیها و مختص ونوس بود، (از لاروس)، و رجوع به یسنا ج 1 ص 81 و 82 و 92 شود
از سرداران لاسه دمون بود، که در سال 382 قبل از میلاد با دسته ای از سپاهیان اسپارتا وارد تبا گردید، و بر کادمه مسلط شد و بالنتیجه اپامی ننداس را بر ضد اسپارتا برانگیخت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
از سرداران لاسه دمون بود، که در سال 382 قبل از میلاد با دسته ای از سپاهیان اسپارتا وارد تبا گردید، و بر کادمه مسلط شد و بالنتیجه اپامی ننداس را بر ضد اسپارتا برانگیخت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
شیز درختی است از تیره پروانه واران که در هند و ماداگاسکا و جزیره موریس روید. چوب آن سیاه سخت سنگین و گرانبهاست. یا آبنوس دروغی درختیاست از تیره پروانه واران شجره النحل قصاص قطیس. یا آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانه واران مخصوص نواحی معتدل. یا آبنوس هندی
شیز درختی است از تیره پروانه واران که در هند و ماداگاسکا و جزیره موریس روید. چوب آن سیاه سخت سنگین و گرانبهاست. یا آبنوس دروغی درختیاست از تیره پروانه واران شجره النحل قصاص قطیس. یا آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانه واران مخصوص نواحی معتدل. یا آبنوس هندی
ماستی که در آن آب کنند و بصورت دوغ در آورند ماستی با آب بسیار. یا بخیه به آبدوغ زدن، رنج بی فایده بردن، گچ یا آهک آبکی که برای اندودن دیوارها بکار رود دوغاب
ماستی که در آن آب کنند و بصورت دوغ در آورند ماستی با آب بسیار. یا بخیه به آبدوغ زدن، رنج بی فایده بردن، گچ یا آهک آبکی که برای اندودن دیوارها بکار رود دوغاب