زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید: بذبی الذم عن احساب قومی و زبونات اشوس تیّحان. (از لسان العرب). - رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید: وجدتم القوم ذوی زبونه و جئتم باللوم تنقلونه حرمتم المجد فلاترجونه و حال اقوام کرام دونه. سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید: بذبی الذم عن احساب قومی و زبونات اشوس تیّحان. (از لسان العرب). - رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید: وجدتم القوم ذوی زبونه و جئتم باللوم تنقلونه حرمتم المجد فلاترجونه و حال اقوام کرام دونه. سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) : که با آنکه پهلو دریدم چو میغ همی آید از پهلویم بوی تیغ. نظامی (از آنندراج). - بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) : کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش. سالک یزدی (از آنندراج). سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم. کلیم (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) : مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید. صائب (از آنندراج). از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) : بوی مشک از نفس سوخته اش می آید در دل هر که کند ریشه خط مشکینش. صائب (از آنندراج)
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) : که با آنکه پهلو دریدم چو میغ همی آید از پهلویم بوی تیغ. نظامی (از آنندراج). - بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) : کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش. سالک یزدی (از آنندراج). سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم. کلیم (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) : مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید. صائب (از آنندراج). از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) : بوی مشک از نفس سوخته اش می آید در دل هر که کند ریشه خط مشکینش. صائب (از آنندراج)