جدول جو
جدول جو

معنی آبونه - جستجوی لغت در جدول جو

آبونه
مشترک روزنامه یا مجله
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرهنگ فارسی عمید
آبونه
(نِ)
آبونه شدن روزنامه و مانند آن، از خریداران ماهیانه یا سالیانۀ آن گردیدن
لغت نامه دهخدا
آبونه
فرانسوی همبست مشترک روزنامه و مجله و مانند آن
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرهنگ لغت هوشیار
آبونه
((نِ))
مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن، شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک (واژه فرهنگستان)
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرهنگ فارسی معین
آبونه
همبست، هم وند
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبانه
تصویر آبانه
(دخترانه)
منسوب به آبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
آوند، ظرف آب، کوزه، آبخوری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام جد قاسم برزالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مخفف آلگونه. غازه. سرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید:
بذبی الذم عن احساب قومی
و زبونات اشوس تیّحان.
(از لسان العرب).
- رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید:
وجدتم القوم ذوی زبونه
و جئتم باللوم تنقلونه
حرمتم المجد فلاترجونه
و حال اقوام کرام دونه.
سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ظرف آب، و ظاهراً آوند مخفف این کلمه است
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
لبون. شیردار، آنکه شیر در پستانش فرود آمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ)
جمع واژۀ اوان. وقتها، سنگ پشتها، و بدین معنی جمعی است بی مفرد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) :
که با آنکه پهلو دریدم چو میغ
همی آید از پهلویم بوی تیغ.
نظامی (از آنندراج).
- بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) :
کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است
یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش.
سالک یزدی (از آنندراج).
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) :
مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری
وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید.
صائب (از آنندراج).
از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز
کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) :
بوی مشک از نفس سوخته اش می آید
در دل هر که کند ریشه خط مشکینش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهری است بساحل آفریقا. (لباب الانساب). وادی و شهری در آفریقا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بونه
تصویر بونه
دخترک: جدا بریده خرسنگماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبونه
تصویر لبونه
شیردار (میش شتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبونه
تصویر طبونه
زیرک شدن دانا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبونه
تصویر زبونه
گردنکشی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
ظرف آب آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
((وَ))
ظرف آب، آوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبگونه
تصویر آبگونه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره
آبکی، آبگون، آبگین، مایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
درگاه، آستانه
فرهنگ گویش مازندرانی
میتوان، می شود
فرهنگ گویش مازندرانی