جدول جو
جدول جو

معنی آبن - جستجوی لغت در جدول جو

آبن
(بِ)
طعام خشک
لغت نامه دهخدا
آبن
طعام خشک
تصویری از آبن
تصویر آبن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
(دخترانه)
آبگینه، درختی که چوب آن سیاه رنگ است و میوه ای بسیار شیرین و به شکل انگور دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبنوش
تصویر آبنوش
(دخترانه)
آب گوارا، نام زنی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبناز
تصویر آبناز
(دخترانه)
نام زنی در منظومه ویس و رامین، مایه فخر آب، کنایه از لطافت پوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبناک
تصویر آبناک
آبدار، نم دار، مرطوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
درختی گرمسیری با چوب سیاه و گران قیمت، چوب این درخت که سخت، سنگین و با لکه های سیاه است در کنده کاری و نجاری کاربرد دارد، تیره رنگ، شیز
فرهنگ فارسی عمید
آب دار، آمیخته به آب: ضیاح، ضیح، شیری آبناک، و زمینی آبناک، زمین که چشمه های بسیار دارد، زمین که آب از آن تراود
لغت نامه دهخدا
از آبنوس، برنگ آبنوس، سیاه، تیره، اغبر، و آبنوسی شاخ را بمعنی سورنای و شهنای آورده اند:
آن آبنوسی شاخ بین مار شکم سوراخ بین
افسونگر گستاخ بین لب بر لب یار آمده،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا، چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام، و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا، قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس، شیز، (ربنجنی)، شیزی ̍، شیزی، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند، (زمخشری)، و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است، و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه، ملمع و ملمعه گویند، چغ، ساج، (از زمخشری)، رجوع به ساج شود:
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار،
ابوالمؤید بلخی،
بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم
گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس (کذا)،
طیان (از فرهنگ اسدی، خطی)،
- پردۀ آبنوس، کنایه از شب است:
پدید آمد آن پردۀ آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس،
فردوسی،
- چون آبنوس، تیره، تار، اغبر، سیاه:
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرّید گوش پلنگان ز کوس،
فردوسی،
تبیره برآمد ز درگاه طوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس،
فردوسی،
ز جوش سواران زرین کمر
ز بس ترک زرین و زرین سپر
برآمد یکی ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس،
فردوسی،
جهان پر شد از نالۀ بوق و کوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس،
فردوسی،
ز گردش هوا گشت چون سندروس
زمین سربسر تیره چون آبنوس،
فردوسی،
چو زال آگهی یافت بربست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس،
فردوسی،
مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس،
فردوسی،
دریده درفش و نگون گشته کوس
رخ نامداران شده آبنوس،
فردوسی،
برآمد ز درگاه بهرام کوس
رخ شید از گرد شد آبنوس،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای بجرجان. مسقطالرأس ابوبکر احمد بن محمد بن علی جرجانی آبدونی
لغت نامه دهخدا
لقب قطلغبن پهلوان، از امرای دولت سلجوقیه. و او در زمان خوارزمشاه امیرالامراء و در حملۀ مغول امیر بخارا بوده است، پس از استیلای مغول بر بخارا بخراسان و از آنجا به ری رفت و بپسر خوارزمشاه تیرشاه التجا برد و تا پایان زندگی بدانجا بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبو
تصویر آبو
نیلوفر آبی برادر مادر خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبق
تصویر آبق
گریخته، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشن
تصویر آبشن
سعتر، آویشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبش
تصویر آبش
آنکه پیرامون و پیشگاه خانه کسی را به طعام و شراب آراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبژ
تصویر آبژ
سرشک آتش، نام گیاهی که آن را بومادران گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزن
تصویر آبزن
ظرف که در آن خود را شویند، حوض کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اب. پدران اجداد: آبا و اجداد ما برین عقیده بودند، کشیشان (مسیحی) آبا کلیسا آبا کنیسه. یا آبا سبعه هفت پدران آبا سبعه. یا آبا علوی. پدران آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
شیز درختی است از تیره پروانه واران که در هند و ماداگاسکا و جزیره موریس روید. چوب آن سیاه سخت سنگین و گرانبهاست. یا آبنوس دروغی درختیاست از تیره پروانه واران شجره النحل قصاص قطیس. یا آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانه واران مخصوص نواحی معتدل. یا آبنوس هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبنوسی
تصویر آبنوسی
سیاه، تیره، به رنگ آبنوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبنوسی شاخ
تصویر آبنوسی شاخ
شهنای سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
((اِ))
درختی است با چوب بسیار سخت، سیاه رنگ و گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبنوس
تصویر آبنوس
چوب سنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن آبنوس در خواب، مردی بود ک در کار خویش سخت و محکم، اما توانگر و بخیل بود و از وی چیزی به کس نرسد - محمد بن سیرین
آبنوس در خواب، زنی بود هم بر این صنعت که یاد کرده شد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روستایی از دهستان خیرودکنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بندان برکه های بزرگ طبیعی یا مصنوعی که از آب آن برای آبیاری.، نام رودی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای واقع در دهستان اندرود ساری، دهکده ای واقع در میان
فرهنگ گویش مازندرانی
ار توابع دهستان اندورود ساری، از توابع دهستان میان دو رود
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی