جدول جو
جدول جو

معنی آبس - جستجوی لغت در جدول جو

آبس
(بِ)
در شرفنامه مسطور است که نام شهری است. (از فرهنگ شعوری). و ممکن است تصحیف ابسس (صورتی از افسس) باشد. رجوع به افسس شود
لغت نامه دهخدا
آبس
باور حامله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبست
تصویر آبست
آبستن، آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار، درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبسه
تصویر آبسه
تورم نقطه ای از بدن به دلیل جمع شدن چرک در زیر پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبست
تصویر آبست
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت، آبسته
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آبسرد. لرزانک گونه که از آب گوشت یا آب کله پاچه کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبستن گردیدن
تصویر آبستن گردیدن
حامله شدن باردارگشتن آبستن شدن، شکوفه خرد برآوردن درخت آبستن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسرپسیون
تصویر آبسرپسیون
فرانسوی آشام
فرهنگ لغت هوشیار
زهدان، رحم، آبستن زمین آب بسته و تخم پاشیده خاک آمادهخ برای کشاورزی. آبستن، زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستنی
تصویر آبستنی
حاملگی بارداری حامله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن گشتن
تصویر آبستن گشتن
حامله شدن باردارگشتن آبستن شدن، شکوفه خرد برآوردن درخت آبستن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن کننده
تصویر آبستن کننده
لقاح کننده باردار سازنده: بادهای آبستن کننده ریاح لواقح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن گردانیدن
تصویر آبستن گردانیدن
آبستن کردن حامله ساختن باردارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسنج
تصویر آبسنج
آبزن آبسنگ آبشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن کردن
تصویر آبستن کردن
حامله کردن باردار کردن القاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن فریاد
تصویر آبستن فریاد
بربط سازی که مطربان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستن شدن
تصویر آبستن شدن
آبستن گشتن، آبستن گردیدن، آبستن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
هر مادینه از انسان وحیوان که بچه در شکم دارد، حامل، حامله، بارور، باردار، حمل برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستره
تصویر آبستره
فرانسوی جدابن آهیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسرد
تصویر آبسرد
لرزانک گونه ای که از آب گوشت یا آب کله پاچه سازند آبسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسولوتیسم
تصویر آبسولوتیسم
خود کامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسنگ
تصویر آبسنگ
آبزن آبسنج آبشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسوار
تصویر آبسوار
حباب سوار آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسیس
تصویر آبسیس
فرانسوی خفت
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف آبستن آبستن، زهدان رحم. زمین آماده شده برای زراعت جزو درونی پوست ترنج و با درنگ و مانند آن گوشت پوست پیه پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسر
تصویر آبسر
لرزانک گونه از آب کله و پاچه درست شود
فرهنگ لغت هوشیار
ورم چرکداری که در بدن یا در پای دندان بوجود آید. فرانسوی پیله. ورم عفونی در نقطه ای از بدن دمل. یا آبسه دندان. آبسه
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بَ))
زمین آماده برای کاشت، آبسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
بخش درونی پوست مرکبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسه
تصویر آبسه
((س ِ))
ورم عفونی در لثه یا هر نقطه ای از بدن، دمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبستن
تصویر آبستن
حامله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبسه
تصویر آبسه
پیله
فرهنگ واژه فارسی سره
آوس
فرهنگ گویش مازندرانی