جدول جو
جدول جو

معنی آبریزگاه - جستجوی لغت در جدول جو

آبریزگاه
آبریز، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبریزان
تصویر آبریزان
جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب پاشان، آب تیرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
آبریزان، جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آب پاشان، آب تیرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریزگاه
تصویر کریزگاه
جای پر ریختن پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89).
در حوادث گریزگاه جهان
حصن اندیشۀ حصین تو باد.
انوری.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی (طیبات).
به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی.
سعدی (طیبات).
راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصۀ محشر گریزگاه ندارد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به آبریزگان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فروریزد، مبال. مستراح. آبریز
لغت نامه دهخدا
نام جشنی است باستانی بسیزدهم تیر یعنی روز تیر از ماه تیر، گویند در زمان فیروز جدّنوشیروان چند سال در ایران قحط و خشکسالی بوده است و شاه و مردم در این روز بدعا باران خواسته اند و باران بیامده است و مردم بشادی آب بر یکدیگر پاشیده اند و این رسم و آن جشن بجای مانده است و در این روز بر یکدیگر آب و گلاب پاشیدندی، آن را آبریزان و آب پاشان و آب تیرگان نیز گویند، نوعی از طعام
لغت نامه دهخدا
جشنی که در روز سیزدهم تیرماه در ایران باستان بر پا میداشتند و آب بر یکدیگر می پاشند آبریزان، نوعی از طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
نام جشنی است باستانی به سیزدهم تیر یعنی روز تیر از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخیز گاه
تصویر آبخیز گاه
زمینی که آب از آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریزه
تصویر آبریزه
علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فرو ریزد، مستراح، آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریزگان
تصویر آبریزگان
((زَ))
عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر سیزدهمین روز از ماه تیر برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند، نوعی غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
مفر
فرهنگ واژه فارسی سره
گریختنگاه، مفر، مناص
فرهنگ واژه مترادف متضاد