جدول جو
جدول جو

معنی آبرون - جستجوی لغت در جدول جو

آبرون(دخترانه)
گل همیشه بهار، شاد سرزنده
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
فرهنگ نامهای ایرانی
آبرون
نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد، (از برهان)، همیشه جوان، همیشک جوان، بیش بهار، میش بهار، میشا، اذن القاضی، اذن القسیس، بعضی گویند بستان افروز است و خوردن آن با شراب کرمهای دراز معده را برآورد، (از برهان)
لغت نامه دهخدا
آبرون
همیشه بهار
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
فرهنگ لغت هوشیار
آبرون
گل همیشه بهار
تصویری از آبرون
تصویر آبرون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبگون
تصویر آبگون
(دخترانه)
به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرون
تصویر آرون
(پسرانه)
صفت نیک و خصلت پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آترون
تصویر آترون
(پسرانه)
صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبروشن
تصویر آبروشن
(دخترانه)
خوشبخت، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبرو
تصویر آبرو
اعتبار، شرف، برای مثال بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲ - ۱۱۴۶)، ارج و قدر، عرض و ناموس، مایۀ سرافرازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برون
تصویر برون
بیرون، خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرون
تصویر ابرون
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
به رنگ آب، آبی، صاف و روشن مانند آب، آبدار، جوهردار، روشن، درخشان مثلاً سپهر آبگون، کنایه از تیز مثلاً خنجر آبگون، قسمتی از کاریز که آب از آن می تراود، حوض، آبگیر، نشاسته
فرهنگ فارسی عمید
(لُ رُ)
سیاستمدار فرانسوی، مولد ’مرسی - لوهو’ (مرت ا مزل) بسال 1871 میلادی وی در 1931 به ریاست سنا انتخاب شد و در 1932 به ریاست جمهوری رسید
شارل فرانسوا. دوک پلزانس. سیاستمدار فرانسوی و سومین کنسول پس از هجدهم برومر. مولد سن - سور (مانش). (1739- 1824 میلادی)
الیزابت ویژه، دام. مشهور به مادام ویژه لبرون. نقاش، مولد پاریس (1755- 1842 میلادی)
شارل. نقاش فرانسوی مولد پاریس (1619- 1690 میلادی)
پنس -دنی اکوشار. شاعر فرانسوی، مولد پاریس (1729- 1807م.). وی خویش را به لبرون پیندار ملقب ساخته بود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آب روی. آبرو. حرمت. عزّت. شرف. اعتبار. ناموس. جاه. (ربنجنی). عرض. ارج. قدر. (ربنجنی). شأن:
در بی نیازی بشمشیر جوی
بکشور بود شاه را آب روی.
فردوسی.
اگر راستی تان بود گفتگوی
به نزدیک منتان بود آبروی.
فردوسی.
بدانش بود مرد را آبروی
ببیدانشی تا توانی مپوی.
فردوسی.
چنین گفت بهرام کاین خود مگوی
که از شاه گیرد سپه آبروی.
فردوسی.
فروشنده ام هم خریدارجوی
فزاید مرا نزد کرم آبروی.
فردوسی.
- آبروی کسی را ریختن و آب روی کسی ریختن و تیره گشتن یا کردن آبروی کسی و شدن آبروی و آبروی کسی را بردن و برباد دادن، خوار و بیمقدار و رسوا شدن و کردن:
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی بر کنار
بت پرسیدن به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار.
بوسلیک گرگانی.
به خرّاد گفت آن زمان شهریار
که ای از ردان جهان یادگار
بدان کودک تیز و نادان بگوی
که ما را کنون تیره گشت آبروی
که بدرود بادی تو تا جاودان
سر و کار ما باد با بخردان.
فردوسی.
بدو گفت از این سان سخنها مگوی
که تیره کنی نزد ما آبروی.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
بتوران سپه شد مرا آبروی.
فردوسی.
بدو گفت رو پارسی را بگوی
که ایدر بخیره مریز آبروی.
فردوسی.
به گودرز گشواد از من بگوی
که از کارگرگین بشد آبروی.
فردوسی.
مریز آبروی ای برادر بکوی
که دهرت نریزد بشهر آبروی.
سعدی.
، بمعنی دیماس عربی نیز دیده شده است، اعزاز. اکرام. احترام:
چنان دان که بی شرم بسیارگوی
نبیند بنزد کسی آب روی.
فردوسی.
- امثال:
مخواه آبروی مکاه. (از تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا
کلمه یونانی، ابوریحان بیرونی، و آن نام یکی از پنج برّ زمین است و آسیای کبری همانست، و این قطعه از چهار خشکی دیگر زمین بزرگتر باشد، آسیا قدیمترین ناحیۀ مسکون و مهد تمدن بشر است و حدود آن از شمال اوقیانوس منجمد و از مشرق اوقیانوس کبیر و دریای برنگ (برینگ) و از جنوب دریای چین و اقیانوس هند و از مغرب دریای احمر و ترعۀ سوئز و مدیترانه باشد، این قاره چهار بار و نیم از اروپا بزرگتر است (45 میلیون کیلومترمربع) و از ضمایم آن بحر خزر و کوههای اورال است، این برّ در قدیم بقسمتهای زیرین منقسم میشده است: آسیای صغیر، ارمینیه، خراسان (پارتیا یا باختر)، بین النهرین (آرام نهرین، آرام ناهارائیم)، بابل یا کلده، آشور و سوریه و کلشید و عربستان و ایران و هندوستان و سیتی یا سارمانی (ممالک مردم سین یا چین)، وممالک کنونی آن آسیای روس (سیبری و قفقاز)، منچوریا، مغولستان، تبت، ترکیه، سوریه، فلسطین، بین النهرین، عربستان (عراق عرب)، ایران، افغانستان، بلوچستان، ترکستان، هندوستان، بیرمانی، سیام، کامبوژ، آنام، تنکن، هندوچین، چین، کره، ژاپن و مالاکاست، و مردم آن در حدود 953 میلیون است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مصحف کلمه ایزون یونانی است. رجوع به ایزون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از فلسطین که ابراهیم خلیل (ع) بدانجا مدفون است، و بیشتر آنجا را خلیل نامند، و گاهی حبری ̍ گویند. از کعب حبر روایت است که گفت: نخستین کس که به حبری دفن شد ساره زوجه ابراهیم (ع) بود. چون ساره وفات یافت ابراهیم برای جستجوی جائی جهت دفن او بیرون آمد تا بر صفوان که بر دین او بود وارد شد، صفوان در حبرون مسکن داشت. پس آنجا را به پنجاه درم از او بخرید و درم آن زمان پنج درم امروز ارزش داشت. پس ساره را بدانجا دفن کرد، و سپس ابراهیم را نیز در همانجا پهلوی ساره دفن کردند. و پس از آن ربقه زوجه اسحاق نیز در آن مکان دفن شد. و اسحاق نیز بعد از ایشان و هم یعقوب و سپس زوجه او لعیا که او را ایلیا نیز گویند در آنجا بخاک سپرده شد. و چون زمان سلیمان فرارسید خداوند به او الهام کرد که بر سر قبر ابراهیم حیری بنا کند تا برای مردم مزار باشد. سلیمان به کنعان آمد و به جست وجوی پرداخت و آن جای نیافت، پس به بیت المقدس بازگشت، و خداوند بدو الهام کرد که فرمان من انجام نکردی، گفت: خداوندا من آنجای را نیافتم وحی آمد: برو در آنجا نوری بینی از آسمان تا زمین و بدانجا ابراهیم مدفون است.سلیمان بیامد و آن نور بدید و دستور داد در (الرامه) بنائی بساختند و آن دهی بود بر کوهی مشرف بر حبرون پس وحی آمد: این نه آن جا است به آن نور که آسمان تا زمین را فراگرفته است نظر کن و آن نور بر مغاره ای در حبرون بدید و دستور داد (حیر) بر آن ساختند. گویند در این مغاره قبر آدم (ع) است و در پشت دریاچه قبریوسف صدیق است که موسی (ع) آن را از مصر بیاورده است. یوسف در میان رود نیل مدفون بود. پس او را نزد پدرانش دفن کرد. این مغاره زیر زمین است و اطراف آن حیر محکم است و با ستونهایی از سنگ رخام و جز آن زینت شده است. میان این مکان تا بیت المقدس یک روزه راه است. و چون تمیم داری (یکی از صحابۀ پیغمبر اکرم ص) با قوم خود به نزد رسول خدا آمد و از وی خواست تا منطقۀ حبرون بدو به مقاطعه دهد پیغمبر پذیرفت، و آن سرزمین را بدو واگذار کرد و این نامه برای او بنوشت: ’بسم اﷲ الرحمن الرحیم، هذا ما أعطی محمد رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم، لتمیم الداری و اصحابه، انی اعطیتکم بیت عینون و حبرون و المرطوم و بیت ابراهیم بذمتهم و جمیع ما فیهم عطیه بت ّ و نفذت و سلمت ذلک لهم ولاعقابهم بعدهم ابدالاّبدین، فمن آذاهم فیه آذی اﷲ. شهد ابوبکر بن ابی قحافه و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب.’ (معجم البلدان ج 2). چلبی گوید: مقریزی متوفی 845 هجری قمری کتابی بنام الضوء الساری فی معرفه خبر تمیم الداری نگاشته. صاحب ذریعه نیز دو کتاب فارسی در این موضوع معرفی کرده است. (الذریعه ج 7 ص 52). صاحب کتاب قاموس مقدس گوید: حبرون (رفاقت) شهری است که به اسم یکی از اولاد کالب نامیده شد و از قدیم ترین شهرهای یهودیه می باشد که اولاً به قریه اربع یا مدینه اربع معروف بود. وجه تسمیه، از شخص شجاعی است که اربع نام داشت و ساکن آنجا بود یوشع 14:15. و در سفر پیدایش 23:19 و 35:27 ممرا خوانده شده است. موقع آن بر فراز تپه ای است که تخمیناً 20 میل به طرف جنوب اورشلیم و یکصد میل به ناصره مسافت دارد و فعلاً آن را حبرون زاهره یا حبرون الخلیل گویند که اشاره به حضرت ابراهیم می باشد. ج 2 تواریخ ایام 20:7. این شهر در عمل شیشه گری معروف و از قدیم ترین شهرهای دنیا محسوب است زیرا که هفت سال قبل از صوعن مصر ساخته شد. سفر اعداد 13:22. بناهای آن کلیهً از سنگ های آهکی میباشد که از کوههای اطراف آرند و آن را دروازه های متعدد است که هنگام شب محض محافظت بسته شود و نیز مسجدی دارد که ضریح ابراهیم و اسحاق و یعقوب و زوجات ایشان ساره و رفقه و لئیسه در آن می باشد زیرا موافق کتاب مقدس جمیع ایشان در حبرون در مغارۀ مکفیله که در برابر ممراء که همان حبرون است مدفونند. پیدایش 49:30 و 50:13 و محل حرم یا مسجد مذکور که در پائین تپه می باشد مطابق موقع قبری است که در مغاره ای در انتهای مزرعه برابر ممرا بوده است. لفظ حبرون در کتاب یا به تنهایی و یا با لفظ دیگر مذکور است. و چنانکه گمان برده اند اشکول هم در پهلوی حبرون بوده است. اعداد 13:24. و وادی حبرون موافق سفر پیدایش مسکن یعقوب بود و حضرت ابراهیم خلیل هم مدت مدیدی در حبرون سکونت داشته. سفر پیدایش 13:18. و مدفن نیکوئی برای خانواده خود در آنجا برپا کرد. سفر پیدایش. 23:2 و 3 و 19 و 25:10. چون اسرائیلیان این شهر را مفتوح ساختند در جزء حصۀ کالب درآمد. یوشع 14:13. لکن بالاخره شهر ’بست’ داخل املاک کهنه گردید. یوشع 20:7 و 21:11 و 13. شهر مرقوم مسکن داود بود و وقتیکه اورشلیم را پایتخت خود گردانید. دوم سموئیل 2:1 و 5:5-9. و در وقت فتنه یربعام و تجزیه مملکت در ضمن شهرهای یهودا محسوب گردید. دوم تواریخ ایام 11:10. دوم، شخصی از بنی قهات و نوۀ لاوی. سفرخروج 6:18، سفر اعداد 3:19، اول تواریخ ایام 6:2 و 18 و 23:12. سوم، اسمی که در جدول نسب نامۀ یهودا مذکور است. اول تواریخ ایام 2:42 و 43. (قاموس مقدس). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: نام دیگر آن خلیل الرحمن است و آن قصبه ای است مرکز قضا در سنجاق قدس یعنی فلسطین در چهل هزارگزی جنوب غربی قدس شریف و در پنجاه وپنج هزارگزی غزه و این قصبه از جهت شمال به کوهی موسوم به جبل خلیل محدود میشود. خانه ها و کوچه های تنگی دارد و دارای یازده هزار سکنه است. سه مسجد جامع و یک رشدیه و شش مکتب ابتدائی و 315 دکان و 22 حمام دارد. در دامنۀ جبل خلیل بر صخره ای قبر حضرت ابوالانبیاء ابراهیم و از اولاد و احفاد او قبر اسحاق و یعقوب ویوسف علیهم السلام و زنان و اولاد آنان واقع است و این قبور در مسجد جامعی و جوار آن مسجد میباشد. بانی این معبد شریف حضرت سلیمان علیه السلام بوده است و به زمان ملوک مصر، ملک ظاهر و برقوق و دیگران به تعمیر و توسعۀ آن پرداخته اند و آنگاه که این ناحیت به قلمروعثمانی درآمد یاوزسلطان سلیم خان برای زیارت قبر حضرت خلیل بدآنجا شد و بنای آن را تعمیر و تجدید کرد و سلطان محمودخان ثانی نیز به تعمیرات دیگر پرداخت و یک عمارت دیگر نیز در آنجا بساخت. این قصبه دارای باغ و باغچه های بسیار است و انگور و انار و دیگر میوه ها و زیتون آنجا مشهور میباشد. و آبهای گوارا در چشمه سارها بدانجا جاری است از مردم آن تنها 600 تن یهودی ومابقی همگی مسلمان شافعی مذهبند، زبان محلی، عربی است و یهود را بدآنجا مکتبی است. در جوار قصبه نوعی ماسه یافت میشود که در ساختن شیشه بکار است و مردم آنجا از آن شیشه و آینه و انگشتر و بعض چیزهای دیگر سازند، لکن این عمل برطبق اصول قدیمه اجرا میشود و هنوز به ایجاد کارخانه ای برای این مقصود توفیق نیافته اند. این قصبه یک راه ارابه رو تا غزه و راه دیگر تا قدس شریف دارد. قضای حبرون شامل 60 قریه است و از شمال به قضای قدس و از شرق به سواحل بحر لوط و از جنوب به صحرا و از غرب به قضای غزه محدود است. مجموع اهالی در حدود 27 هزار تن است و جز معدودی یهودی که در مرکز میباشند، دیگر سکنه همگی مسلمان و عرب باشند. و مردم آنجا به شجاعت و دلیری مشهورند، و در مقابل ابراهیم پاشای مصری دیری مقاومت ورزیدند. هرچند اراضی آنجا منبت و حاصل خیز است لکن چنانکه باید در امر زراعت اهتمام ندارند و محصولات آنجا از قبیل حبوبات و غیره تنها بقدر کفایت مردم بعمل می آید و فقط زیتون و انگور و بعض میوه های آن به خارج میرود. گوسپند و بز و گاو آنجا بسیار است و نوع خاصی از بز در حدود یکصدهزار رأس در جبل هست که از پوست آن پوستین های موئینه کنند و در هر سال بیش از ده هزار از آن به مصر و حلب وجزیرهالعرب صادر و از بهای آن مبلغی هنگفت به مردم این ناحیه عاید میشود، و نیز بدانجا قسمی گلیم و نوعی کرباس می بافند - انتهی. اکنون. 17000 سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
کهربا، ملح. نمک. (از دزی ج 2 ص 848)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
مرغی است، نوعی از گنجشک خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سنبل، نیلوفر،
نام دهی به بردسیر کرمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون
تصویر برون
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
راهی برای گذشتن آب باران وغیره، آب راهه، راه آب اعتبار، جاه، شرف، ناموس، قدر، ارج، عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خصلت حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخون
تصویر آبخون
خونابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرود
تصویر آبرود
سنبل، نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبروی
تصویر آبروی
عرق خوی آب رخ، اعتبار قدر جاه شرف عرض
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب آبی کبود ازرق، سبز اخضر، آبدار گوهر دار درخشان، گل آبگون نیلوفر، نشاسته نشا، نوعی اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرود
تصویر آبرود
سنبل، نیلوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
آبی، کبود، سبز، آبدار، گوهردار، گل آبگون، نیلوفر، نشاسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرو
تصویر آبرو
اعتبار، ناموس، عرق، خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برون
تصویر برون
بیرون، خارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرو
تصویر آبرو
حیثیت، حرمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبگون
تصویر آبگون
سیال، مایع
فرهنگ واژه فارسی سره
نام آبادی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی