زمین پرآب، زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید، طوفان دریایی، کنایه از پیشامد وحشتناک، برای مثال اندر این آبخیز، نوح تویی / واندر این دامگه فتوح تویی (اوحدی - ۴۷۹)، موج، طغیان آب
زمین پرآب، زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید، طوفان دریایی، کنایه از پیشامد وحشتناک، برای مِثال اندر این آبخیز، نوح تویی / واندر این دامگه فتوح تویی (اوحدی - ۴۷۹)، موج، طغیان آب
جای ریختن آب، در علم جغرافیا جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می شود، چاهی که آب های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود، مستراح، ظرف شراب
جای ریختن آب، در علم جغرافیا جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می شود، چاهی که آب های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود، مستراح، ظرف شراب
آب دزفول، یکی از روافد رود کارون و آن مهمترین آبراهۀ کارونست، این رود از مغرب بروجرد سرچشمه میگیرد، مرکب از دو شعبه متمایز و دور از یکدیگر شمالی و جنوبی، آبهای ناحیۀ بروجرد و علی آباد به شعبه شمالی ریزد، شعبه جنوبی از جاپلق و گلپایگان خیزد و از دامنۀ قلیان کوه گذرد و در خاک بختیاری به شعبه شمالی اتصال یافته و در بند قیر به رود کارون پیوندد، محل اتصال دوشعبه جنوبی و شمالی را بحرین یا میان دوآب نامند
آب دزفول، یکی از روافد رود کارون و آن مهمترین آبراهۀ کارونست، این رود از مغرب بروجرد سرچشمه میگیرد، مرکب از دو شعبه متمایز و دور از یکدیگر شمالی و جنوبی، آبهای ناحیۀ بروجرد و علی آباد به شعبه شمالی ریزد، شعبه جنوبی از جاپلق و گلپایگان خیزد و از دامنۀ قلیان کوه گذرد و در خاک بختیاری به شعبه شمالی اتصال یافته و در بند قیر به رود کارون پیوندد، محل اتصال دوشعبه جنوبی و شمالی را بحرین یا میان دوآب نامند
دلو، دول: دوستی زآبریز چرخ ببر زآنکه آن گه تهی بود گه پر، سنائی، ، مبرز، متوضا، مبال: شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز، سوزنی، ببهانۀ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد، (تاریخ طبرستان)، میان بسته یکسر برای گریز نه مطبخ بجا ماند و نه آبریز، زجاجی، ، چاه، چاه گنداب، بالوعه، بلوعه، گوی که در آن آبهای مستعمل چون آب ریختۀ حمام و آب مطبخ گرد آید، و در بعض فرهنگها به آبریز معنی مزبله نیز داده اند، ظرفی لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است، سرازیریها که آب آن به رودی رسد، (فرهنگستان زمین شناسی)
دَلو، دول: دوستی زآبریز چرخ بِبَر زآنکه آن گه تهی بود گه پر، سنائی، ، مبرز، متوضا، مبال: شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز، سوزنی، ببهانۀ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد، (تاریخ طبرستان)، میان بسته یکسر برای گریز نه مطبخ بجا ماند و نه آبریز، زجاجی، ، چاه، چاه گنداب، بالوعه، بلوعه، گَوی که در آن آبهای مستعمل چون آب ریختۀ حمام و آب مطبخ گرد آید، و در بعض فرهنگها به آبریز معنی مزبله نیز داده اند، ظرفی لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است، سرازیریها که آب آن به رودی رسد، (فرهنگستان زمین شناسی)