جدول جو
جدول جو

معنی آبجیل - جستجوی لغت در جدول جو

آبجیل
در اصطلاح بنایان، گچی نیک ناسرشته که آب آن بیک سو و گچ آن بیک سو باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، دختری که با شخص دیگر پدر و مادر مشترک داشته باشد، هم شیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو و تخم هندوانۀ تفت داده
فرهنگ فارسی عمید
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندق، تخمۀ کدو و تخمۀ هندوانۀ تف داده و نمک زده یا آچارده، نقل، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه،
- آجیل مشکل گشا، خشک میوه ها باشد که زنان بنذر بخشند برآمدن حاجتی را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) :
شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل
کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.
فرخی.
و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بجل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً منسوب به آبج معرب آبه (آوه) ، و محتمل است که آبج محلی دیگر باشد
لغت نامه دهخدا
از ترکی آغاباجی، مرکب از: آغا، سید و سیده + باجی، خواهر، در تداول خانگی، خواهر
لغت نامه دهخدا
مخفف آغاباجی که کلمه ترکی است به معنی خواهر، خواهر خواهربزرگ، در خطاب بزنان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندوق، تخمه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن
آجیل مشکل گشا: آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، مخفف آغاباجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی معین
احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم، بزرگ شمردن، گرامی داشتن
متضاد: تحقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنقلات، خشکبار، شب چره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آباجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره
متضاد: داداش، برادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
Nutty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی