جدول جو
جدول جو

معنی آبادکرد - جستجوی لغت در جدول جو

آبادکرد(کَ / کِ)
بناکرده. معموره. آبادکرده. ساخته:
این نهال نشانده را مشکن
مکن آبادکرد خویش خراب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادکرد
تصویر آزادکرد
آزادکرده، آزاد شده، برای مثال من آزاد آزادکردان اویم / که بنده ست چون من هزاران هزارش (ناصرخسرو - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آباد کرد
تصویر آباد کرد
آبادکرده، ساخته، بناشده، برای مثال این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نام عامل حجاج بن یوسف ثقفی که شهر فسا را در فارس تجدید عمارت کرد و شکل آن را که مثلث بود بگردانید. (از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل:
همه پهلوانان آزادمرد
بر او خواندند آفرینها بدرد.
فردوسی.
بیامد سبک مرد افسون پژوه...
بنزد سه دانا و آزادمرد.
فردوسی.
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد.
فردوسی.
خروشی برآمد ز ایران بدرد
از آن شهریاران آزادمرد.
فردوسی.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد.
فردوسی.
بهر نیک و بد شاه آزادمرد
بفرزند بر، نازده باد سرد
همی پروریدش بناز و برنج...
فردوسی.
بگفتند کای شاه آزادمرد
بگرد بلا تا توانی مگرد.
فردوسی.
سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون]
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
وز آن پس بشد روشنک پر ز درد
چنین گفت کای شاه آزادمرد...
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزادمرد
نگه کن که فرزند با من چه کرد.
فردوسی.
بشد موبد و برگرفتش ز گرد
ببردش بر شاه آزادمرد.
فردوسی.
میازار کس را که آزادمرد
سر اندرنیارد به آزار مرد.
فردوسی.
ندیده ست کس ترک آزادمرد
چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزاد مرد
چگونه ست کارت بدشت نبرد؟
فردوسی.
و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه).
بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد
هجر وصال تو مرا خیره کرد.
مسعودسعد.
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد
بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است.
سنائی.
بخندید صراف آزادمرد
وز آمیزش زر بدو قصه کرد.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی.
بخصمان بندی فرستاد مرد
که ای نیکمردان آزادمرد.
سعدی.
، ایرانی:
بگیتی نداند کسی هم نبرد
ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد.
فردوسی.
و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
آماسیده. ورم کرده.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
عتیق. معتق. محرّر. مولی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آزادکرده. آزادشده. عتیق. معتق. محرّر. مولی: همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم. (تاریخ سیستان).
من آزاد آزادکردان اویم
که بنده ست چو من هزاران هزارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از آباد کردن
تصویر آباد کردن
عمارت، عمران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
((مَ))
جوانمرد، اصیل، نجیب، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبادگری
تصویر آبادگری
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
تفجيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨らんだ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
پھولا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
ফোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
kujaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
şişmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
부풀어 오른
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
menggelembung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
מנופח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
फूला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
บวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
opgeblazen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonfiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨胀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
nadmuchany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
aufgeblasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی