معنی tijden - جستجوی لغت در جدول جو
tijden
اوقات، بارها
ادامه...
اُوقات، بارها
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
rijpen
بالغ شدن، رسیدن
ادامه...
بالِغ شُدَن، رِسیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
tijdig
به موقع
ادامه...
بِه مُوقِع
دیکشنری هلندی به فارسی
strijden
مبارزه کردن، مبارزه کن، رقابت کردن
ادامه...
مُبارِزِه کَردَن، مُبارِزِه کُن، رِقابَت کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
midden
میانه، وسط
ادامه...
میانِه، وَسَط
دیکشنری هلندی به فارسی
lijken
شباهت داشتن، اجزاء، به نظر رسیدن، اجساد
ادامه...
شَباهَت داشتَن، اَجزاء، بِه نَظَر رِسیدَن، اَجساد
دیکشنری هلندی به فارسی
kijken
چشم دوختن، نگاه کردن، تماشا کردن
ادامه...
چَشم دوختَن، نِگاه کَردَن، تَماشا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
snijden
تراشیدن، برش دادن، بریدن، برش کردن
ادامه...
تراشیدَن، بُرِش دادَن، بُریدَن، بُرِش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
rijmen
قافیه داشتن، قافیه ها
ادامه...
قافیِه داشتَن، قافیِه ها
دیکشنری هلندی به فارسی
tillen
بلند کردن، بالابر، بالا بردن
ادامه...
بُلَند کَردَن، بالابَر، بالا بُردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
rijgen
ریسمان کشیدن، رشته
ادامه...
ریسمان کِشیدَن، رِشتِه
دیکشنری هلندی به فارسی
stijgen
برخاستن، بلند شدن، جوش و خروش پیدا کردن
ادامه...
بَرخاستَن، بُلَند شُدَن، جوش و خُروش پِیدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
inden
تورفتگی، محوری
ادامه...
تورَفتِگی، مِحوَری
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
Widen
گسترش دادن، پهن کردن
ادامه...
گُستَرِش دادَن، پَهن کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
tiède
با بی میلی، ولرم، بی روح، سرد و گرم، نیمه دل
ادامه...
با بی مِیلی، وَلَرم، بی روح، سَرد و گَرم، نیمِه دِل
دیکشنری فرانسوی به فارسی
ijdel
بیهوده
ادامه...
بیهودِه
دیکشنری هلندی به فارسی
tikken
تیک زدن، ضربه بزنید، تیک تیک کننده
ادامه...
تیک زَدَن، ضَربِه بِزَنید، تیک تیک کُنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
bidden
دعا کردن
ادامه...
دُعا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zijden
ابریشمی، طرفین
ادامه...
اَبریشَمی، طَرَفِین
دیکشنری هلندی به فارسی
wijzen
اشاره کردن، راه ها
ادامه...
اِشارِه کَردَن، راه ها
دیکشنری هلندی به فارسی
wijden
مقدّس کردن، وقف کن، تقدیم کردن، وقف کردن
ادامه...
مُقَدَّس کَردَن، وَقف کُن، تَقدِیم کَردَن، وَقف کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
lijden
دچار درد و رنج شدن، رنج کشیدن، رنج بردن، رنج آور
ادامه...
دُچار دَرد و رَنج شُدَن، رَنج کِشیدَن، رَنج بُردَن، رَنج آوَر
دیکشنری هلندی به فارسی
rijden
رانندگی کردن، سوار شدن، سواری کردن
ادامه...
رانَندِگی کَردَن، سَوار شُدَن، سَواری کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
finden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
binden
اتّحاد دادن، مقیّد کردن، باند زدن، بستن، بسته شدن
ادامه...
اِتِّحاد دادَن، مُقَیَّد کَردَن، باند زَدَن، بَستَن، بَستِه شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bilden
تشکیل دادن، فرم
ادامه...
تَشکِیل دادَن، فُرم
دیکشنری آلمانی به فارسی
wijder
نذرکننده، گسترده تر
ادامه...
نَذرکُنَندِه، گَستَردِه تَر
دیکشنری هلندی به فارسی
bijten
گاز گرفتن
ادامه...
گاز گِرِفتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vinden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
ticken
تیک زدن، تیک بزنید
ادامه...
تیک زَدَن، تیک بِزَنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
glijden
سر خوردن، اسلاید
ادامه...
سُر خُوردَن، اِسلاید
دیکشنری هلندی به فارسی
hijsen
پرچم بلند کردن، بالابر، پرچم زدن، بلند کردن
ادامه...
پَرچَم بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم زَدَن، بُلَند کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
hijgen
آه کشیدن، نفس نفس زدن، غرّش، سرفه کردن
ادامه...
آه کِشیدَن، نَفَس نَفَس زَدَن، غُرِّش، سُرفِه کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
binden
باند زدن، مقیّد کردن، بستن
ادامه...
باند زَدَن، مُقَیَّد کَردَن، بَستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
timen
زمان سنجیدن، زمان بندی، زمان بندی کردن
ادامه...
زَمان سَنجیدَن، زَمان بَندی، زَمان بَندی کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی