معنی rozwiązany - جستجوی لغت در جدول جو
rozwiązany
بازشده، مرمّت
ادامه...
بازشُدِه، مَرِمَّت
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
rozwiązanie
منحل شدن، حلّ کند، راه حلّ، شروع کنید، نتیجه گیری، نجیب زاده
ادامه...
مُنحَل شُدَن، حَلّ کُنَد، راهِ حَلّ، شُروع کُنید، نَتیجِه گیری، نَجِیب زادِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
rozwiązły
بی پروا، بی پروایی، خودستا، خود دوست داشتنی
ادامه...
بی پَروا، بی پَروایی، خودسِتا، خُود دوست داشتَنی
دیکشنری لهستانی به فارسی
nierozwiązany
حلّ نشده، حلّال
ادامه...
حَلّ نَشُدِه، حَلّال
دیکشنری لهستانی به فارسی