rozsądny معقول، احتمال، قابل قضاوت، قابل کنترل، منطقی، منطقی کردن ادامه... مَعقول، اِحتِمال، قابِلِ قِضاوَت، قابِلِ کُنتُرُل، مَنطِقی، مَنطِقی کَردَن دیکشنری لهستانی به فارسی