معنی rozsądnie rozsądnie به طور عاقلانه، عالی، معقولانه، منطقی، مدبّرانه، مدولاسیون، مقابل بِه طُورِ عاقِلانِه، عالی، مَعقولانِه، مَنطِقی، مُدَبِّرانِه، مُدُولاسیون، مُقابِل دیکشنری لهستانی به فارسی