obowiązkowy امری، امنیّت، الزامی، الهام بخش، وظیفه شناس، قول دادن، واجب ادامه... اَمری، اَمنیَّت، اِلزامی، اِلهام بَخش، وَظیفِه شِناس، قُول دادَن، وَاجِب دیکشنری لهستانی به فارسی