معنی obowiązkowy obowiązkowy امری، امنیّت، الزامی، الهام بخش، وظیفه شناس، قول دادن، واجب اَمری، اَمنیَّت، اِلزامی، اِلهام بَخش، وَظیفِه شِناس، قُول دادَن، وَاجِب دیکشنری لهستانی به فارسی