معنی midden - جستجوی لغت در جدول جو
midden
میانه، وسط
ادامه...
میانِه، وَسَط
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
binden
باند زدن، مقیّد کردن، بستن
ادامه...
باند زَدَن، مُقَیَّد کَردَن، بَستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
midden van de week
اواسط هفته، وسط هفته
ادامه...
اَواسِط هَفتِه، وَسَط هَفتِه
دیکشنری هلندی به فارسی
middenklasse
طبقه متوسّط
ادامه...
طَبَقِه مُتِوَسِّط
دیکشنری هلندی به فارسی
madde
مادّه، مقاله
ادامه...
مادِّه، مَقالِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
Widen
گسترش دادن، پهن کردن
ادامه...
گُستَرِش دادَن، پَهن کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
inden
تورفتگی، محوری
ادامه...
تورَفتِگی، مِحوَری
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
redden
نجات دادن، برای نجات
ادامه...
نَجَات دادَن، بَرایِ نَجَات
دیکشنری هلندی به فارسی
rijden
رانندگی کردن، سوار شدن، سواری کردن
ادامه...
رانَندِگی کَردَن، سَوار شُدَن، سَواری کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
lijden
دچار درد و رنج شدن، رنج کشیدن، رنج بردن، رنج آور
ادامه...
دُچار دَرد و رَنج شُدَن، رَنج کِشیدَن، رَنج بُردَن، رَنج آوَر
دیکشنری هلندی به فارسی
mikken
هدف گذاری کردن، هدف
ادامه...
هَدَف گُذاری کَردَن، هَدَف
دیکشنری هلندی به فارسی
minder
کم، کمتر
ادامه...
کَم، کَمتَر
دیکشنری هلندی به فارسی
widmen
تقدیم کردن، وقف کن، وقف کردن
ادامه...
تَقدِیم کَردَن، وَقف کُن، وَقف کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tijden
اوقات، بارها
ادامه...
اُوقات، بارها
دیکشنری هلندی به فارسی
missen
از دست دادن، خانم
ادامه...
اَز دَست دادَن، خانُم
دیکشنری هلندی به فارسی
gidsen
راهنمایی کردن، درپوش
ادامه...
راهنَمایی کَردَن، دَرپوش
دیکشنری هلندی به فارسی
bidden
دعا کردن
ادامه...
دُعا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
meiden
اجتناب کردن، اجتناب کنید، پرهیز کردن
ادامه...
اِجتِناب کَردَن، اِجتِناب کُنید، پَرهیز کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
mieten
اجاره دادن، اجاره، اجاره کردن
ادامه...
اِجارِه دادَن، اِجارِه، اِجارِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
mildern
کاهش دادن، کاهش دهد، ملایم کردن
ادامه...
کاهِش دادَن، کاهِش دَهَد، مُلایِم کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
şiddet
شدّت، خشونت
ادامه...
شِدَّت، خُشونَت
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
vinden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
wijden
مقدّس کردن، وقف کن، تقدیم کردن، وقف کردن
ادامه...
مُقَدَّس کَردَن، وَقف کُن، تَقدِیم کَردَن، وَقف کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
wedden
شرط بندی کردن، شرط بندی
ادامه...
شَرط بَندی کَردَن، شَرط بَندی
دیکشنری هلندی به فارسی
zijden
ابریشمی، طرفین
ادامه...
اَبریشَمی، طَرَفِین
دیکشنری هلندی به فارسی
Sudden
ناگهانی
ادامه...
ناگَهانی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bilden
تشکیل دادن، فرم
ادامه...
تَشکِیل دادَن، فُرم
دیکشنری آلمانی به فارسی
binden
اتّحاد دادن، مقیّد کردن، باند زدن، بستن، بسته شدن
ادامه...
اِتِّحاد دادَن، مُقَیَّد کَردَن، باند زَدَن، بَستَن، بَستِه شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Sadden
غمگین کردن، غمگین
ادامه...
غَمگین کَردَن، غَمگین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
finden
یافتن، پیدا کردن
ادامه...
یافتَن، پِیدا کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Redden
قرمز شدن
ادامه...
قِرمِز شُدَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
midden in de week
در وسط هفته
ادامه...
دَر وَسَط هَفتِه
دیکشنری هلندی به فارسی