معنی grać - جستجوی لغت در جدول جو
grać
بازی کردن، هنر بازی کردن
ادامه...
بازی کَردَن، هُنَر بازی کَردَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
grau
خاکی، خاکستری
ادامه...
خاکی، خاکِستَری
دیکشنری آلمانی به فارسی
gras
چرب، چربی
ادامه...
چَرب، چَربی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
orać
شخم زدن، تبدیل شود، چالوس کردن، معامله
ادامه...
شُخم زَدَن، تَبدیل شَوَد، چالوس کَردَن، مُعامِلِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
prać
شستشو دادن، شسته نشده
ادامه...
شُستِشو دادَن، شُستِه نَشُدِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
brać
برداشتن، بار، دست گرفتن، عمل کنند
ادامه...
بَرداشتَن، بار، دَست گِرِفتَن، عَمَل کُنَند
دیکشنری لهستانی به فارسی
gra
بازی، بازی کردن
ادامه...
بازی، بازی کَردَن
دیکشنری لهستانی به فارسی
grać w hazard
قمار کردن، قومیت
ادامه...
قُمار کَردَن، قُومِیَت
دیکشنری لهستانی به فارسی
wygrać
بردن، متحمّل
ادامه...
بُردَن، مُتِحَمِّل
دیکشنری لهستانی به فارسی
bazgrać
چاپیدن، قاب
ادامه...
چاپیدن، قاب
دیکشنری لهستانی به فارسی