معنی frit - جستجوی لغت در جدول جو
frit
سرخ کرده، سرخ شده
ادامه...
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
frito
سرخ کرده، سرخ شده
ادامه...
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
frito
سرخ کرده، سرخ شده
ادامه...
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری پرتغالی به فارسی
fait
واقعیّت، انجام دهید
ادامه...
واقِعیَّت، اَنجام دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
frio
سرد
ادامه...
سَرد
دیکشنری پرتغالی به فارسی
fris
سرد، تازه
ادامه...
سَرد، تازِه
دیکشنری هلندی به فارسی
feit
واقعیّت
ادامه...
واقِعیَّت
دیکشنری هلندی به فارسی
Grit
دانه های سخت، شن
ادامه...
دانِه های سَخت، شِن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
frittiert
سرخ کرده، سرخ شده
ادامه...
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
frittieren
سرخ کردن
ادامه...
سُرخ کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
fritar
تابه کردن، سرخ کردن
ادامه...
تابِه کَردَن، سُرخ کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
fritto
سرخ کرده، سرخ شده
ادامه...
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
frituren
سرخ کردن
ادامه...
سُرخ کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی