معنی feit
feit
واقعیّت
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با feit
frit
frit
سُرخ کَردِه، سُرخ شُدِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fest
fest
با اِطمینان، مُحکَم، با دِقَّت، بِه طُورِ ثابِت، ثابِت
دیکشنری آلمانی به فارسی
fein
fein
بِه طُورِ دَقیق، خوب
دیکشنری آلمانی به فارسی
feint
feint
ساختِگی، تَظَاهُر می کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fait
fait
واقِعیَّت، اَنجام دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
feio
feio
زِشت
دیکشنری پرتغالی به فارسی
Zeit
Zeit
زَمان
دیکشنری آلمانی به فارسی
weit
weit
بِه طُورِ وَسیع، دور، گَستَردِه، وَسیع
دیکشنری آلمانی به فارسی