معنی faire - جستجوی لغت در جدول جو
faire
ساختن، انجام دادن
ادامه...
ساختَن، اَنجام دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
faire des histoires
حواس پرت کردن، سر و صدا کردن
ادامه...
حَواس پَرت کَردَن، سَر و صِدا کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire face
کنار آمدن، صورت
ادامه...
کِنار آمَدَن، صورَت
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire écho
تکرار کردن، اکو
ادامه...
تِکرار کَردَن، اِکو
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire du trafic
قاچاق کردن، به ترافیک
ادامه...
قاچاق کَردَن، بِه تِرافیک
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire du sport
ورزش کردن، ورزش کن
ادامه...
وَرزِش کَردَن، وَرزِش کُن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire du lobbying
لابی کردن، لابی
ادامه...
لابی کَردَن، لابی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire du bruit
صدای بلند ایجاد کردن، سر و صدا کردن
ادامه...
صِدایِ بُلَند ایجاد کَردَن، سَر و صِدا کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire des bulles
حباب ساختن، باد کردن حباب ها
ادامه...
حُباب ساختَن، باد کَردَن حُباب ها
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire honte
شرمنده کردن، شرمسار کردن
ادامه...
شَرمَندِه کَردَن، شَرمسار کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire défiler
اسکرول کردن، اسکرول کنید
ادامه...
اِسکُرول کَردَن، اِسکُرول کُنید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire de la publicité
تبلیغ کردن، تبلیغ کنید
ادامه...
تَبلِیغ کَردَن، تَبلِیغ کُنید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire confiance
اعتماد کردن، اعتماد
ادامه...
اعتِماد کَردَن، اِعتِماد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire avec le pouce
با انگشت شست انجام دادن، با انگشت شست انجام دهید
ادامه...
با اَنگُشتِ شَست اَنجام دادَن، با اَنگُشتِ شَست اَنجام دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire attention
مراقبت کردن، مراقب باشید
ادامه...
مُراقِبَت کَردَن، مُراقِب باشید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire allusion
اشاره کردن، اشاره
ادامه...
اِشارِه کَردَن، اِشارِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire faillite
ورشکست کردن، ورشکست شدن
ادامه...
وَرشِکَست کَردَن، وَرشِکَست شُدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire irruption
به زور وارد شدن، منفجر کردن
ادامه...
بِه زور وارِد شُدَن، مُنفَجِر کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
frire
تابه کردن، سرخ کردن
ادامه...
تابِه کَردَن، سُرخ کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire un nœud
گره زدن، گره بزن
ادامه...
گِرِه زَدَن، گِرِه بِزَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fair
منصفانه
ادامه...
مُنصِفانِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
fare
انجام دادن، انجام دهید، ساختن، عمل کردن
ادامه...
اَنجام دادَن، اَنجام دَهید، ساختَن، عَمَل کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fairerweise
به طور منصفانه، به اندازه کافی منصفانه
ادامه...
بِه طُورِ مُنصِفانِه، بِه اَندازِه کافی مُنصِفانِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
faire un signe de la main
موج انداختن، موج
ادامه...
مُوج اَنداختَن، مُوج
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire un sandwich
ساندویچ درست کردن، ساندویچ درست کن
ادامه...
ساندِویچ دُرُست کَردَن، ساندِویچ دُرُست کُن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire un pas
قدم گذاشتن، یک قدم بردارید
ادامه...
قَدَم گُذاشتَن، یِک قَدَم بَردارید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire un geste
ژست نشان دادن، ژست بگیر
ادامه...
ژِست نِشان دادَن، ژِست بِگیر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire la moue
لب و لوچه انداختن، نفخ
ادامه...
لَب و لُوچه اَنداختَن، نَفخ
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire tic-tac
تیک زدن
ادامه...
تیک زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire taire
ساکت کردن
ادامه...
ساکِت کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire signe
صدا زدن، علامت بزن
ادامه...
صِدا زَدَن، عَلامَت بِزَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire pression
فشار آوردن، فشار بیاورد
ادامه...
فِشار آوَردَن، فِشار بیاوَرَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire le trajet
رفت و آمد کردن، سفر را انجام دهید
ادامه...
رَفت و آمَد کَردَن، سَفَر را اَنجام دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire la queue
صف ایستادن، صف
ادامه...
صَف ایستادَن، صَف
دیکشنری فرانسوی به فارسی
faire une tournée
به طور عمومی سفر کردن، یک تور بگیرید، گردش کردن
ادامه...
بِه طُورِ عُمومی سَفَر کَردَن، یِک تور بِگیرید، گَردِش کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی