معنی bau - جستجوی لغت در جدول جو
bau
بوی بد، بو
ادامه...
بوی بَد، بو
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
membuka baut
آچار کشیدن، پیچ را باز کنید
ادامه...
آچار کِشیدَن، پیچ را باز کُنید
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
bau jamur
بوی کپک
ادامه...
بوی کَپَک
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
bau busuk
بدبو، بوی بد
ادامه...
بَدبُو، بوی بَد
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
bu
این
ادامه...
این
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
abbauen
معدن استخراج کردن، پاره کردن
ادامه...
مَعدَن اِستِخراج کَردَن، پارِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
anbauen
کاشتن، رشد کنند، کشاورزی کردن
ادامه...
کاشتَن، رُشد کُنَند، کِشاوَرزی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
gut gebaut
خوب ساخته شده
ادامه...
خوب ساختِه شُدِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
Erbauung
تعلیم، اصلاح
ادامه...
تَعلِیم، اِصلاح
دیکشنری آلمانی به فارسی
bauen
ساختن
ادامه...
ساختَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
débauche
شهوت رانی، فسق، فساد
ادامه...
شَهوَت رانی، فَسق، فَساد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
biologische Abbaubarkeit
زیست تخریب پذیری
ادامه...
زیست تَخرِیب پَذیری
دیکشنری آلمانی به فارسی
biologisch abbaubar
زیست تخریب پذیر
ادامه...
زیست تَخرِیب پَذیر
دیکشنری آلمانی به فارسی
débauché
بی پروا، فسق
ادامه...
بی پَروا، فَسق
دیکشنری فرانسوی به فارسی
eingebaut
ساخت داخلی، نصب شده است
ادامه...
ساخت داخِلی، نَصب شُدِه اَست
دیکشنری آلمانی به فارسی
eine Wand bauen
دیوار ساختن، دیوار بساز
ادامه...
دیوار ساختَن، دیوار بِساز
دیکشنری آلمانی به فارسی
bau kasturi
بوی مشک
ادامه...
بوی مُشک
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
baufällig
ویران، فرسوده
ادامه...
ویران، فَرسودِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
beau
خوش چهره، زیبا، خوش سیما
ادامه...
خُوش چِهرِه، زیبا، خُوش سیما
دیکشنری فرانسوی به فارسی
blu
آبی
ادامه...
آبی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
bas
پایین
ادامه...
پایین
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Bau
ساخت، ساختمان
ادامه...
ساخت، ساختمان
دیکشنری آلمانی به فارسی
blau
آبی
ادامه...
آبی
دیکشنری آلمانی به فارسی
lau
بی روح، ولرم
ادامه...
بی روح، وَلَرم
دیکشنری آلمانی به فارسی
baru
جدید
ادامه...
جَدید
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
mau
شرور، بد
ادامه...
شَرور، بَد
دیکشنری پرتغالی به فارسی
baş
سرشار، سر
ادامه...
سَرشار، سَر
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
baumeln
آویزان بودن، آویزان شدن
ادامه...
آویزان بودَن، آویزان شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
rau
به صورت خشن، خشن، به طور ناهموار، خش دار، زبر
ادامه...
بِه صورَتِ خَشِن، خَشِن، بِه طُورِ ناهَموار، خَش دار، زِبَر
دیکشنری آلمانی به فارسی
babu
جدّ، پدربزرگ
ادامه...
جَدّ، پِدَربُزُرگ
دیکشنری سواحیلی به فارسی
bautizar
تعمید دادن، غسل تعمید دادن، مسیحی کردن
ادامه...
تَعمِید دادَن، غُسلِ تَعمید دادَن، مَسیحی کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
bautismo
تعمید، غسل تعمید
ادامه...
تَعمِید، غُسلِ تَعمید
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
bauschig
پفکی، کرکی
ادامه...
پُفَکی، کُرکی
دیکشنری آلمانی به فارسی
baumwollig
پنبه ای
ادامه...
پَنبِه ای
دیکشنری آلمانی به فارسی
ein Netzwerk aufbauen
شبکه سازی کردن، یک شبکه بسازید
ادامه...
شَبَکِه سازی کَردَن، یِک شَبَکِه بِسازید
دیکشنری آلمانی به فارسی