معنی Muscle - جستجوی لغت در جدول جو
Muscle
قوی کردن، عضله
ادامه...
قَوی کَردَن، عَضُله
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Bustle
شلوغی کردن، شلوغی
ادامه...
شُلوغی کَردَن، شُلوغی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Rustle
خش خش کردن، خش خش
ادامه...
خَش خَش کَردَن، خَش خَش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
muscler
قوی کردن، عضله سازی
ادامه...
قَوی کَردَن، عَضُله سازی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
musclé
پرگوشت، ماهیچه، قوی
ادامه...
پُرگوشت، ماهیچِه، قَوی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Hustle
تلاش کردن، شلوغی
ادامه...
تَلاش کَردَن، شُلوغی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Mumble
زیر لب گفتن، زمزمه کردن
ادامه...
زیرِ لَب گُفتَن، زِمزِمِه کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Muffle
خفه کردن، صدا خفه کن
ادامه...
خَفِه کَردَن، صِدا خَفِه کُن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Muddle
آشفته کردن، درهم ریختن
ادامه...
آشُفتِه کَردَن، دَرهَم ریختَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Muse
اندیشیدن، در فکر فرو رفتن
ادامه...
اَندیشیدَن، دَر فِکر فُرو رَفتَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی