جدول جو
جدول جو

معنی مدیقه - جستجوی لغت در جدول جو

مدیقه(مَ قَ)
گوسپند بیمار و تخمه زده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدینه
تصویر مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
(دخترانه)
بسیار راستگو، بسیار درستکار، مؤنث صدیق، لقب عایشه همسر پیامبر (ص)، لقب حضرت مریم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدیقه
تصویر حدیقه
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدیقه
تصویر حدیقه
باغ، بوستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
شعر ستایشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداقه
تصویر مداقه
در حساب دقت کردن، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دی دَ / دِ)
مدیده. تأنیث مدید
لغت نامه دهخدا
(مَ دی دَ)
تأنیث مدید. رجوع به مدید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
تأنیث مدیر: مدیرۀ مدرسه، مدیرۀ دبستان، هیأت مدیره. رجوع به مدیر شود.
- هیأت مدیره، گروهی که وظیفۀ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده دارند
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
ثأنیث صدیق. رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
از اولاد سلیمان و از ملوک بنی اسرائیل است و ظهور شعیای نبی در عهد او بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 130- 131 شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
تأنیث صدّیق. رجوع به صدّیق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
بستان. (دهار). بوستان. باغ. باغ که گرداگرد او دیوار باشد یا پیرامون او محاط باشد به چوب و خار. (غیاث). بوستان بادیوار. مرغزار خرما بادرخت. (منتهی الارب). بستان دیوارکشیده. (ترجمان عادل بن علی). بستان دیواردرکشیده. زمین با درختان میوه. باغ که درخت خرما و غیر آن داشته باشد و گرداگرد آن دیوار باشد. بستان خرما و درختان باغ. هر حصار یا دیوار از بستان و جز آن، قطعه ای از نخلستان هرچند محاط نباشد.خرماستان. (ربنجنی). نخلستان. باغ پردرخت. مرغزار بادرخت. ج، حدائق: و نام او (دختر نعمان) حدیقه و بپارسی بستان باشد. (ترجمه بلعمی طبری).
مردمان زیر این حدیقۀ سبز
یا سخن گشته یا در این سخنند.
مجیر بیلقانی.
نظم و نثرش چون حدیقه ای که آب سحاب غبار از روی ازهار او فروشسته باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). تا مر این روضۀ رضا و حدیقۀ علیا چون بهشت بهشت باب اتفاق افتاد. (گلستان).
ای سرو حدیقۀ معانی
جانی و لطیفۀ جهانی.
سعدی.
خطاب حاکم عادل مثال باران است
چه بر حدیقۀ سلطان چه بر کنیسۀ عام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَحَ / حِ)
مدیح. مدح. ستایش. ثنا. آفرین. مدحت. ج، مدایح، سخن یا شعری که درتوصیف و تمجید ممدوحی گویند یا نویسند یا خوانند
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مدیح. (ناظم الاطباء). رجوع به مدیحت و مدیحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
ثنا، آفرین، مدحت، ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
فرهنگ لغت هوشیار
مداقه در فارسی: باریک بینی دقت کردن در امری (در حساب وجز آن)، دقت باریک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
زن مهربان و دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیقه
تصویر حدیقه
بستان، باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیحه
تصویر مدیحه
((مَ حِ))
ستایش، جمع مدایح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
((مَ قِ))
تنگنا، تنگدستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداقه
تصویر مداقه
((مُ قِّ))
دقت کردن، باریک بینی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
((ص قِ))
مؤنث صدیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدیقه
تصویر حدیقه
((حَ قِ))
باغ، بوستان، جمع حدایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگنا
فرهنگ واژه فارسی سره