جدول جو
جدول جو

معنی لثء - جستجوی لغت در جدول جو

لثء(زَ)
آب خوردن سگ از خنور و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بیخ دندان
فرهنگ فارسی عمید
(زَفْ فَ)
الثغ گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
الثغ گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَفْیْ)
تری، تر شدن، سخت نمناک گردیدن هوا و ایستادن باد. یقال: لثق یومنا، ای رکدت ریحه و کثر نداه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثِ)
طائرٌ لثق، مرغ تر و نمناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَق ق)
بوسه دادن دهان کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
کوفتن و شکستن شتر سنگ را به سپل، شکستن و خون آلود کردن سنگ سپل شتر را، به مشت زدن بر بینی. التثام. (منتهی الارب) ، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارندو زخم رماح را لثم ملاح شناسند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لاثم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَخْوْ)
زدن کسی را، حق کسی را به وی دادن، بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ)
نوعی از درخت. (منتهی الارب) ، زیه. گوشت بن دندان. گرداگرد دندان. عمودالاسنان، فارسیه اراک. (بحرالجواهر). بن دندان. ج، لثات، لثی ً. (منتهی الارب).
- لثه نتنه، بن دندان بدبوی و گنده و فروهشته.
- لثه سابقه، بن دندان زشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اندک اندک آب خوردن، سخت لیسیدن دیگ را، ریم و چرک آلودن جامه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثا)
شلم تنک که از درخت بچکد. شلم یعنی کتیرای درخت طلح، نمی است سپید که بر درختها افتد و بسته گردد، سطبر و لزج از چربش و شیر و مانند آن، چرک و ریم جامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثی ی)
حریص بر خوردن صمغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ تَ)
دور کردن چیزی را. راندن، گذشتن، انداختن تیر، آرمیدن با زن، کم کردن، تیزدادن، پلیدی انداختن، تیز نگریستن، زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَبْءْ)
نام قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فله (آغوز) دوشیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، خورانیدن قوم را فله. (منتهی الارب). کسی را فله دادن. (تاج المصادر) ، جوشانیدن فله را، نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لطوء. دوسیدن به زمین و چسبیدن. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر) ، به چوب دستی زدن یا خاص است بر پشت زدن به عصا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
لفاء. بازکردن پوست آن را و برهنه نمودن و بازگشادن، بازکردن باد ابر را از هوا، بازکردن گوشت از استخوان. (منتهی الارب). گوشت از استخوان و پوست از چوب بازکردن. (تاج المصادر) ، به عصا زدن، زدن، برگردانیدن و مایل کردن از رأی کسی را، غیبت کردن، دادن حق کسی را، باقی ماندن. لفی ٔ، باقی ماند. (منتهی الارب). لفی ٔ الشی ٔ و لفاً، بقی . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
بخشیدن کسی را، پر کردن، نیکو چرانیدن شتران، زائیدن مادر بچه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَدْیْ)
دست بر کسی زدن آشکارا و نهان، تمامی چیزی را گرفتن، نگریستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَثْءْ)
گولی. کم عقلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُثْءْ)
سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوشیدن شیر را بر ماست پس سطبر گردیدن آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماست گردانیدن شیر را، ستایش کردن مرده را و گریه کردن بر آن. لغتی است در رثی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن چیزی بچیزی. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و خلط کردن رای خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، رثیئه ساختن برای قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر تازه بر ترش ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرونشستن خشم کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماست دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار رثاءه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بیمار رثاءه گردیدن شتر، و آن بیماریی است که در دوش شتر عارض شود وباعث لنگی آن گردد. (آنندراج) ، سطبر گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازی کردن به قله که غوک چوب باشد، پلیدی افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نرم و سبک انداختن، سبک و آهسته زدن. آهسته آهسته طپانچه زدن بر پشت، زیر لب دشنام دادن، نرم نرم انداختن بهانه جوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لثغ
تصویر لثغ
کند زبانی تک زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثق
تصویر لثق
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
فرهنگ لغت هوشیار
زدن بر بینی کسی، بوسه دادن، دهان بند نهادن، جمع لاثم، کوبندگان بوسه دهندگان دهان بندندگان (کتک: لثام) دهان بند ها روی بند ها با مشت بربینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح را لثم ملاح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثم
تصویر لثم
((لَ))
با مشت بر بینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لثه
تصویر لثه
((لَ ثِ))
گوشت بن دندان
فرهنگ فارسی معین