جدول جو
جدول جو

معنی بلحاظ - جستجوی لغت در جدول جو

بلحاظ
به انگیزی بموجب از نظر بملاحظهء. توضیح لازم الاضافه است
تصویری از بلحاظ
تصویر بلحاظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
لحظ ها، از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن، جمع واژۀ لحظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
نگرش، ملاحظه، مراقب بودن، به گوشۀ چشم نگریستن، گوشۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لِ)
بی حیا. بی ادب و گستاخ. بی شرم.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بلح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
جمع واژۀ بلحه. (ناظم الاطباء). رجوع به بلحه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لحظه، بمعنی اندرون چشم. باطن العین. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به لحظشود.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
داغی است زیر چشم. (منتهی الارب). داغ که بر گوشۀچشم اشتر نهند. (مهذب الاسماء) ، پر سترده از بال مرغ. (منتهی الارب) ، پر اعلای تیر، نظر. جهت. جنبه. اعتبار. حیثیت.
- از این لحاظ، از این نظر. از این حیث.
- از لحاظ، از نظر. از جهت
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دنبال چشم متصل به صدغ. (منتهی الارب). مؤخر عین. یعنی گوشۀ چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص، لحاظ بالکسر، دنبال چشم. گوشۀ چشم از سوی گوش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نگاه داشتن به چشم چیزی را. (منتهی الارب) ، ملاحظه. دیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدلحاظ
تصویر بدلحاظ
گستاخ، بیشرم، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
اندون چشم، باطن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
ملاحظه، دیدن، نگاه داشتن به چشم چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
((لِ))
به گوشه چشم نگریستن، نگرش، دید، ملاحظه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
دیدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد