معنی ملوث کرنا
ملوث کرنا
دست داشتن در، درگیر کردن
دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با ملوث کرنا
ملوث کردن
ملوث کردن
آلوده کردن آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
جلوس کرنا
جلوس کرنا
رِژِه رَفتَن، راهپِیمایی
دیکشنری اردو به فارسی
ملتوی کرنا
ملتوی کرنا
تَعطیل کَردَن، بِه تَعویق اَنداختَن
دیکشنری اردو به فارسی
مفلوج کرنا
مفلوج کرنا
فَلَج کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
ملوث کردن
ملوث کردن
آلودن، آلوده کردن
متضاد: منزه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لوڈ کرنا
لوڈ کرنا
بارگُذاری کَردَن، بَرایِ بارگیری
دیکشنری اردو به فارسی
لوپ کرنا
لوپ کرنا
حَلقِه زَدَن
دیکشنری اردو به فارسی
محو کرنا
محو کرنا
مَشغول کَردَن، بَرایِ پاک کَردَن، جَذب کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی