جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مقرر کرنا

مقرر کردن

مقرر کردن
نشاختن فرمودن مقررداشتن: (نواب سلطان ابراهیم میرزا را مقرر کرد که با تفاق... در ایوان عدل نشسته مهمات حسابی خلایق و امور خیریه ممالک را فیصل دهند) (عالم آرا. چا. امیرکبیر. 207: 1)
مقرر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

مقرر کردن

مقرر کردن
مقرر داشتن، مقرر فرمودن، امر کردن، دستوردادن، حکم کردن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد