جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معطل کرنا

معاف کرنا

معاف کرنا
بِبَخشیدَن، بَخشیدَن، عُذر خوٰاستَن، عَفْوْ دادَن، بَخشِش کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی

معطل کردن

معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).
، محو و نیست کردن. (از ناظم الاطباء) ، سرگردان کردن. (ناظم الاطباء) ، در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن
لغت نامه دهخدا