ترجمه مڑاہوا به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با مڑاہوا
مداوا
- مداوا
- درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن، برای مِثال فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به مداوای حکیم (حافظ - ۷۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
مساوا
- مساوا
- مساوات: آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر از روی مکافات ومساوا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار