جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مردہ

مرده

مرده
مارِدها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمعِ واژۀ مارِد
مَریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمعِ واژۀ مَرید
مرده
فرهنگ فارسی عمید

مردن

مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
مردن
فرهنگ فارسی عمید

مرده

مرده
مقابلِ زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
مرده
فرهنگ فارسی عمید

مردی

مردی
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار