جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مدھم

مدغم

مدغم
حرفی که در حرف دیگر درآمده و یکی شده باشد، ادغام شده، درهم پیوسته، یکی شده
استوار، محکم، بادَوام، حَصین، مُتَأکِّد، مَرصوص، مُستَحکَم، سُتوار، دَرواخ
مدغم
فرهنگ فارسی عمید

مدغم

مدغم
ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد، مثلاً دال در «مدت»
مدغم
فرهنگ فارسی معین

مدرم

مدرم
طفلی که دندان شیر وی بجنبد تا بجایش دیگر برآید. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر بچه که جذعه به اثنی شدن گیرد و آن در سال پنجم یا ششم باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مدهم

مدهم
اندوهگین کننده. (ناظم الاطباء) : ادهمه، سائه، ارغمه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ادهام. رجوع به ادهام شود
لغت نامه دهخدا