جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لمحہ

لمحه

لمحه
لحظه، دم، زمان کوتاه، یک بار نگریستن، باشتاب به چیزی نظر کردن
لمحه
فرهنگ فارسی عمید

لمحه

لمحه
اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حُسن ِ روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لمح

لمح
دزدیده و با شتاب به سوی چیزی نظر کردن، درخشیدن برق یا ستاره
لمح
فرهنگ فارسی عمید

لمح

لمح
دزدیده نگریستن، درخشیدن، زیر نگر گرفتن چشم دوختن درخشیدن ستاره، زدن درخش نگریستن بنگاه پنهان، نگریستن دیدن، درخشیدن (برق ستاره)، چشم زد: لمح بصر
فرهنگ لغت هوشیار

لمح

لمح
نگریستن. (دهار) (زوزنی) (تاج الصادر). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان. (منتهی الارب). دیدن به نظر سبک. (منتخب اللغات). لمذ. (منتهی الارب) ، درفشیدن برق. درخشیدن برق. (زوزنی). درخشیدن برق و ستاره. (منتهی الارب). درخشیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). لمحان. تلماح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا