جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گنجا پن

گنجاندن

گنجاندن
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

گنجاندن

گنجاندن
چیزی را در جائی جای دادن. (فرهنگ نظام). گنجیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). جای دادن. گنجانیدن. رجوع به گنجانیدن شود
لغت نامه دهخدا

گنجان

گنجان
صفت فاعلی از گنجیدن. (کلیله و دمنه به نقل بهار در سبک شناسی ج 2 ص 266)
لغت نامه دهخدا

گنجان

گنجان
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 42000گزی شمال خاوری بافت، سر راه مالرو جواران به رابرواقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 300 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ صاحب آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا