جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فیصلہ

فیصله

فیصله
حل و فصل کارها
فیصله دادن: به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن
فیصله
فرهنگ فارسی عمید

فیصلی

فیصلی
حاکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فیصل. رجوع به فیصل شود
لغت نامه دهخدا

فیصله

فیصله
فیصل. مأخوذ از فیصل عربی است ودر مآخذ لغت عرب استعمال و ضبط آن دیده نشده است.
- فیصله دادن، فیصل دادن. حل و فصل کردن. به پایان بردن. به فیصل رسانیدن.
- فیصله یافتن، فیصل یافتن. مقابل فیصله دادن. به انجام رسیدن. حل و فصل شدن
لغت نامه دهخدا

فیصل

فیصل
حل و فصل کارها، فیصله
فیصل دادن: حل و فصل کارها، فیصله دادن
فیصل
فرهنگ فارسی عمید

فیصل

فیصل
داور، رای برنده داوری برنده، برنده تیغ برنده حاکم قاضی داور، جمع فیاصل، جدا کردن حق از باطل داوری، آنچه که بین امور را فیصل دهد، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار