جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صورتحال

صورت حال

صورت حال
چگونگی. چونی. مَثَل. ماجرا:
صورت حال و خصم خاقانی
مثل مار و باغبان افتاد.
خاقانی.
صورت حال به نوح بن منصور انها کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) و معتمدی بنزدیک انوشیروان فرستاد و از صورت حال بیاگاهانید. (کلیله و دمنه). بسابقۀ معرفتی که میان ما بود، صورت حالش بگفتم. (گلستان).
حال سعدی تو ندانی که ترا دردی نیست
دردمندان خبر ازصورت حالش دارند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

ارتحال

ارتحال
از مکانی به مکان دیگر شدن، سفر کردن، کوچ کردن، کوچیدن
ارتحال
فرهنگ لغت هوشیار

ارتحال

ارتحال
رحلت کردن، درگذشتن، مردن، از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن
ارتحال
فرهنگ فارسی عمید

ارتحال

ارتحال
از مکانی بمکان دیگر شدن. کوچ کردن. (زمخشری). انتقال. از جائی بجائی شدن. کوچیدن. احتمال. کوچ. بجائی رفتن. رحلت. برفتن. از منزلی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رخت از منزلی برداشتن. سفر کردن:
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
مولوی.
، وازده شدن از کاری. (زوزنی). از کاری بازایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن، برگردیدن. (منتهی الارب) ، بازداشته شدن (از کاری) ، اثر گرفتن از رنگ و بوی چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

صورتاً

صورتاً
از جهت صورت. از لحاظ صورت. مقابل معناً. رجوع به صورت و صورهً شود
لغت نامه دهخدا