جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سرایت کرنا

سرایت کردن

سرایت کردن
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار

سرایت کردن

سرایت کردن
اثر کردن. راه یافتن:
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست.
سعدی.
فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت.
سعدی.
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سرایت کردن

سرایت کردن
اثر کردن، تاثیر گذاشتن، انتقال یافتن، شیوع یافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن، رخنه کردن، نفوذ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد