سیلی خور سیلی خور توسری خور. اسیر. گرفتار: تاچند زمین نهاد بودن سیلی خور خاک و باد بودن. نظامی لغت نامه دهخدا
سبزی خوردن سبزی خوردن انواع سبزی که خام خورند، چون: تره (گندنا) ، جعفری، گشنیز، ترخان، مرزه، ریحان، تربچه، شاهی، پیازچه، نعناع و غیره لغت نامه دهخدا
سبز آخور سبز آخور آنجا که آب و گیاه بسیار باشد. کنایه از جایگاه نعمت فراخ و روزی گشاده. (گنجینۀ گنجوی) : که او را شه چینیان داده بود ز سبز آخور چینیان زاده بود. نظامی. ، آنجا که مردم بیشتر تمتع برند. (مؤلف) ، کنایه از آسمان. (آنندراج). رجوع به سبز آخر شود لغت نامه دهخدا
روزی خور روزی خور روزی خورنده. روزی خوار: نشاید همه کشتن از بهر خویش که روزی خورانند از اندازه بیش. نظامی. و رجوع به ترکیبات مترادف آن شود لغت نامه دهخدا
سبزآخور سبزآخور آخوری که در آن علف سبز برای چهارپایان ریخته باشند، جایی که آب و علف بسیار باشد، کنایه از آسمان فرهنگ فارسی عمید