راهنمائی. هدایت و دلالت و ارشاد. (ناظم الاطباء). راهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. (یادداشت مؤلف) : چه طرفها که نبستم ز رهنمایی دل دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر. خاقانی. گمراه و سخن ز رهنمایی در ده نه و لاف کدخدایی. نظامی. - رهنمایی کردن، ارشاد. هدایت: سخن ار دل شکن نباشد و سخت رهنمایی کجا کند سوی بخت. اوحدی. رجوع به رهنمای و راهنمایی شود
رهنما. راهنمای. راهنما. رهنما. دلیل. هادی. رهبر. (یادداشت مؤلف). نمایندۀ راه. (شرفنامۀ منیری) : خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای. فردوسی. گرفتند نفرین بر آن رهنمای به زخمش فکندند هریک ز پای. فردوسی. هر جایگه که رای کند دولتش رفیق هر جایگه که روی کند بخت رهنمای. فرخی. سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی به پای. اسدی. رجوع به راهنمای و رهنما و راهنما شود