دلکشی دلکشی دلکش بودن. خوش آیندی. ظرافت. زیبائی. خوشی. لطافت. (از ناظم الاطباء) : ز دنیا چه دید او بدان دلکشی که من نیز بینم همان دلخوشی. نظامی. رجوع به دلکش شود لغت نامه دهخدا
دزکشی دزکشی گوسفندکشی را گویند که قصابان بی خبر مستأجر کشند و به مردم فروشند، یا آنچه مستأجر از ایشان می گیرد به او ندهند. (لغت محلی شوشتر - خطی) ، کنایه از طبیبی که تازه روی کار آمده و بی وقوف در گوشه و کنار معالجۀ مرض کند. (لغت محلی شوشتر - خطی) لغت نامه دهخدا