ترجمه دستاویزی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با دستاویزی
دستاویز
- دستاویز
- وسیله، بهانه، هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
دست ورزی
- دست ورزی
- اشتغال به کارهایی که با دست انجام داده می شود، عمل دست ورز
فرهنگ فارسی عمید
دست ورزی
- دست ورزی
- عمل دست ورز. پیشه داشتن کارها که با دست انجام پذیرد و با دست ساخته و مصنوع شود نه با ماشین. عمل صنعت دست. عمل صنعت یدی
لغت نامه دهخدا